کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیردار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شیردار
لغتنامه دهخدا
شیردار. (نف مرکب ) آنکه شیر می دهد و شیر دارد. (ناظم الاطباء). لبینة. لبون . لبونة. (منتهی الارب ). || هر چیز که در آن شیر داخل کرده باشند، چنانکه نان و غیره . || شیرمال (در تداول مردم قزوین ). رجوع به شیرمال شود. || دارنده ٔ شیر. دارنده ٔ شیره . گیا...
-
شیردار
لغتنامه دهخدا
شیردار. (نف مرکب ) شیربان . آنکه شیر (اسد) را نگه دارد. (یادداشت مؤلف ) : شیردار آورد به میدانگاه گرد بر گرد صف کشند سپاه . نظامی .شیرداران دو شیر مردم خواریله کردند بر نشانه ٔ کار. نظامی .شیرداری از آن میانه دلیرتاج بنهاد در میان دو شیر.نظامی .
-
شیردار
دیکشنری فارسی به عربی
حليبي
-
جستوجو در متن
-
اج
لغتنامه دهخدا
اج . [ اَ ] (اِ) نوعی از افرا. رجوع به شیردار شود.
-
حليبي
دیکشنری عربی به فارسی
پر از شير , شيري , شيري رنگ , شيردار
-
milky
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شیری، شیری رنگ، شیردار، پر از شیر
-
کیکم
لغتنامه دهخدا
کیکم . [ ک َ / ک ِ ک َ ] (اِ) نام شیردار است در آستارا و طوالش و درفک . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در آستارا و طوالش و کوهپایه ٔ گیلان شیردار را گویند. (از جنگل شناسی تألیف کریم ساعی ج 1 ص 207). رجوع به همین مأخذ و شیردار در همین لغت نامه شود.
-
لبون
فرهنگ فارسی معین
(لَ) [ ع . ] (ص .) شیردار (میش ، شتر)، ج . لبان . لبن ، لبائن .
-
یتوع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] yatu' هر گیاهی که ساقۀ آن شیر داشته باشد از قبیل مازریون، ماهودانه، و امثال آنها؛ گیاه شیردار.
-
milkier
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شیرین کننده، شیری، شیری رنگ، شیردار، پر از شیر
-
کژم
لغتنامه دهخدا
کژم . [ ک َ ] (اِ) کژوم . چهارمغز. چارمغز، مَیس ، کژم شیردار. درخت چارمغز. (مقدمة الادب زمخشری ).
-
لاغیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) lāqiye گیاهی شیردار شبیه سقمونیا با برگهای گرد و زردرنگ، گلهای زرد مایل به قرمز و خوشبو که بیشتر در دامنۀ کوهها میروید.
-
شبرم
فرهنگ فارسی معین
(شَ رَ) (اِ.) شیرک ، گیاهی شیردار با ساقة سرخ رنگ که در کنار رودها می روید.
-
ظئر
فرهنگ فارسی معین
(ظِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زن شیردار که بچة دیگری را شیر دهد، دایه . 2 - مهربان بر شخص و جز آن .