کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شیران
لغتنامه دهخدا
شیران . (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان اردبیل . سکنه ٔ آن 966 تن . آب آن از چشمه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
شیران
لغتنامه دهخدا
شیران . (اِخ ) دهی است از بخش دشتیاری شهرستان جیرفت . سکنه ٔ آن 120 تن . آب آن از چشمه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
شیران
لغتنامه دهخدا
شیران . (اِخ ) عزالدین محمد، دومین از حکام بنگاله (602 - 605 هَ . ق .). وی پس از محمد بختیار خلجی بحکومت رسید. (فرهنگ فارسی معین ).
-
واژههای مشابه
-
جان شیران
لغتنامه دهخدا
جان شیران . [ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جان شیرین .زندگانی . (ناظم الاطباء). و رجوع به جان شیرین شود.
-
شیران برآفتاب
لغتنامه دهخدا
شیران برآفتاب . [ ب َ] (اِخ ) دهی است از بخش لردگان شهرستان شهرکرد. سکنه ٔ آن 187 تن . آب از دریاچه ٔ لردگان . صنایع دستی آنجا گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
-
قره شیران
لغتنامه دهخدا
قره شیران . [ ق َرَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان کورائیم بخش مرکزی اردبیل واقع در 36 هزارگزی جنوب باختری اردبیل و 6 هزارگزی شوسه ٔ تبریز به اردبیل . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل ، و دارای مرتع فراوان است . سکنه ٔ آن 1454 تن . آب آن از چشمه و رودخانه...
-
جستوجو در متن
-
شیرستان
لغتنامه دهخدا
شیرستان . [ رِ] (اِ مرکب ) محل شیران و منزل و مأوای شیران . بیشه و جائی که در آن شیر فراوان باشد. (ناظم الاطباء).
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [ اُ ] (ع اِ) ج ِ اَسَد. شیران . (منتهی الارب ). - اسدالغابة ؛ شیران بیشه .
-
یلان
واژهنامه آزاد
یَلان ؛ به معنی شیران و پر دلان است .
-
عباس
واژهنامه آزاد
شیر غران و خشمگین. شیر شیران.
-
کفلگه
لغتنامه دهخدا
کفلگه . [ ک َ ف َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) کفلگاه : روباه وار برپی شیران نهند پی تا آید از کفلگه شیران کبابشان . خاقانی .و رجوع به کفلگاه شود.
-
بسل
فرهنگ فارسی معین
(بُ) [ ع . ] (اِ.) جِ باسل ؛ شیران . شجاعان ، دلیران .
-
ابوعیسی
لغتنامه دهخدا
ابوعیسی . [ اَ سا ] (اِخ ) ابن شیران . نام مجلّدی مشهور. (ابن الندیم ).