کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیخک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شیخک
/šeyxak/
معنی
شیخ کوچک. Δ در مقام تحقیر گفته میشود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شیخک
لغتنامه دهخدا
شیخک . [ ش َ / ش ِ خ َ ] (اِ مصغر) دانه ٔ بزرگ سبحه که هر دو انتهای نخ سبحه را از آن بیرون کرده بهم گره کنند. خلیفه ٔ سبحه . مهره ٔ بلندتر که بر سر سبحه است . میانه (در سبحه ). واسطه . واسطةالعقد. صوفی . امام . محراب (در سبحه ). (یادداشت مؤلف ).
-
شیخک
لغتنامه دهخدا
شیخک . [ ش َ / ش ِ خ َ ] (اِ مصغر) مرکب از شیخ عربی و کاف تصغیر فارسی ، که تصغیر مع التحقیر شیخ است . (از غیاث ).
-
شیخک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی، مصغرِ شیخ] šeyxak شیخ کوچک. Δ در مقام تحقیر گفته میشود.
-
واژههای مشابه
-
شیخک،()تسبیح
لهجه و گویش تهرانی
مهره دراز تسبیح
-
جستوجو در متن
-
صوفی
لغتنامه دهخدا
صوفی . (اِ) شیخک . سبحه . خلیفه . امام . محراب . دانه ٔ درشت درازی که بر بالای دانه های سبحه قرار دارد.
-
شیخکان
لغتنامه دهخدا
شیخکان . [ ش َ / ش ِ خ َ ] (اِ مرکب ) ج ِ شیخک که تصغیر مع التحقیر شیخ است . (غیاث ).
-
امام سبحه
لغتنامه دهخدا
امام سبحه . [ اِ م ِ س ُ ح َ / ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دانه ٔ بزرگ تسبیح . شیخک . رجوع به ترکیبات امام شود.
-
بدسگال
لغتنامه دهخدا
بدسگال . [ ب َ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) بداندیش . بدخواه . دشمن . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : دل من پر آزار از آن بدسگال نبد دست من چیره بر بدهمال . ابوشکور.پدید آمد آن فره ایزدی برفت از دل بدسگالان بدی . دقیقی .روان نیاکان ما خوش کنیددل ب...
-
محراب
لغتنامه دهخدا
محراب . [ م ِ ] (ع اِ) برواره . (منتهی الارب ). بالاخانه و حجره ٔ بالای حجره . غرفه . (اقرب الموارد). خانه . (غیاث ). || صدر مجلس . (ناظم الاطباء). پیشگاه . مقابل پایگاه . پیشگاه خانه . (از اقرب الموارد). صدر اطاق .پیشگاه مجلس و شریفترین موضع آن و فی...
-
ذوالخلصة
لغتنامه دهخدا
ذوالخلصة. [ ذُل ْ خ َ ل َ ص َ ] (اِخ ) نام بتخانه ٔ بنودوس و بنوخثعم و بجیلة و نزدیکان آن قبائل را به تبالة. و خلصة نام بتی از ایشان است . و این بت را آنگاه که رسول اکرم جریربن عبداﷲ البجلی را بدان صوب مبعوث فرمود، بسوخت . و بعضی گفته اند آن بت ازعمر...
-
خلیفة
لغتنامه دهخدا
خلیفة. [ خ َ ف َ ] (ع اِ) آنکه بجای کسی باشد در کاری . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). از پس کسی آینده و در کاری قائمقام کسی شونده . (غیاث اللغات ). قائمقام . جانشین . پیره . (ناظم الاطباء). خلیفه : و اذ قال ربک للملائکة اًِنی جاعل ...
-
میانه
لغتنامه دهخدا
میانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ، ق ) وسط. (ترجمان القرآن جرجانی ). به معنی وسط و میان است . (انجمن آرا) (آنندراج ). جعشم . (منتهی الارب ). بین . میان . وسط هرچیز. میان چیزی . قسمت وسطی آن چیز. (از یادداشت مؤلف ). وسط (در مکان ). وسط جایی .میان . آن قسمت ا...