کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیاع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شیاع
/šiyā'/
معنی
۱. مشایعت کردن؛ همراهی کردن.
۲. پیروی کردن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شیاع
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (مص ل .)1 - مشایعت کردن ، پیروی کردن . 2 - شایع شدن .
-
شیاع
لغتنامه دهخدا
شیاع . (ع مص ) شاع . شیع. شیوع . مشایع. شیعوعة. شیعان . آشکارا و فاش شدن خبر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).- به حد شیاع رسیدن ؛ همه کس از آن با خبر شدن .|| همراهی کردن ، و منه قول العرب فی الوداع : «شاعکم السلام ؛ ای تبعکم ». (از اقرب الموارد). ب...
-
شیاع
لغتنامه دهخدا
شیاع . [ ش َ / شیا ] (ع اِ) هیزم ریزه که بدان آتش افروزند. || نای شبان یا بانگ آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || خوانندگان یا خوانندگان رمه ٔ پس مانده را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دعاة جمع داع و شیاع که جمع شائع است . (اقرب الموا...
-
شیاع
لغتنامه دهخدا
شیاع . [ ش َ / شیا ] (ع مص ) فخر کردن بکثرت زن بارگی و جماع . شاید تصحیف سیاع باشد. (از ذیل اقرب الموارد، از لسان العرب ). || آنچه کمال یا زیادتی چیزی بدان باشد. یقال : هذا شیاع کذا او شیاع لکذا. (از ذیل اقرب الموارد). || آشکارا شدن خبر. شهرت تمام . ...
-
شیاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] šiyā' ۱. مشایعت کردن؛ همراهی کردن.۲. پیروی کردن.
-
شیاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] šiyā' ۱. آتشگیره؛ هیزمریزه که با آن آتش بیفروزند.۲. نی شبان یا آواز آن.۳. (اسم مصدر) شایعهپراکنی.
-
واژههای همآوا
-
شیعا
لغتنامه دهخدا
شیعا. [ ش َ عُل ْ لاه ] (ع اِ مرکب ) اسم است مانند تیم اﷲ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
شیئاً
لغتنامه دهخدا
شیئاً. [ ش َ ئَن ْ ل ِل ْ لاه ْ ] (ع اِ مرکب ) چیزی به خاطر خدا. چیزی به خاطر خدا بدهید : مفلسانیم آمده در کوی توشی ٔ ﷲ از جمال روی تو. (از مزارات کرمان ص 4).یکی از مریدان قطب الدین حیدر بخانقاه شیخ شهاب الدین سهروردی افتاد و بغایت گرسنه بود. روی بجا...
-
جستوجو در متن
-
لیمون
لغتنامه دهخدا
لیمون . (معرب ، اِ) معرب لیمو، ثمری معروف . لیمو. و فیه بادزهریة تقاوم بها السموم کلها کثیرةالمنافع. (منتهی الارب ). ضریر انطاکی آرد: الاصلی منه هو المستدیر الصغیر المصفرعند استوائه الرقیق القشر و غیره مرکب ، اما علی الاترج و هو الاستیوب المعروف بمصر...
-
شهادت
لغتنامه دهخدا
شهادت . [ ش َ دَ ] (ع مص ، اِمص ) مأخوذ از شهادة تازی . گواهی دادن . (غیاث اللغات ). گواهی : دیگر دوات آوردند از دیوان رسالت بنهادند و خواجه ٔ بزرگ و حاضران خطهای خویش در معنی شهادت نبشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295).- شهادت اخرس ؛ شهادت شخص گنگ و آ...
-
نای
لغتنامه دهخدا
نای . (اِ) نیی باشد که مطربان نوازند و به عربی مزمار خوانند. (برهان قاطع). چوبی میان تهی که آن را می نوازند. (آنندراج ). نی که آن را نوازند. (غیاث اللغات ). نی نوازندگی . (فرهنگ نظام ). نی باشد که می نوازند. (انجمن آرا). نی باشد که مطربان نوازند. (نا...
-
مطلق
لغتنامه دهخدا
مطلق . [ م ُ ل َ ] (ع ص ) آن که آن را قید نباشد. (غیاث ) (آنندراج ). غیرمقید. بی شرط و قید. مقابل مقید و مشروط. آزاد و رها. لابشرط. (از یادداشتهای به خط مرحوم دهخدا).آن که آن را قید نباشد. (ناظم الاطباء) : از حکیمان منم مسلم تروز کریمان وی است مطلق ت...
-
حجةالاسلام شفتی
لغتنامه دهخدا
حجةالاسلام شفتی . [ ح ُج ْ ج َ تُل ْ اِ م ِ ش َ ] (اِخ ) سیدمحمد باقربن تقی موسوی النسب شفتی رشتی الاصل اصفهانی الموطن والمدفن . از اعاظم علمای اواخر امامیه ، فقیه اصولی ادیب نحوی رجالی ریاضی بوده و در فقه و اصول و رجال و روایت و هیئت و علوم ادبیه و ...