کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیارة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شیارة
لغتنامه دهخدا
شیارة. [ رَ ] (ع مص ) شیار. به معنی انگبین چیدن از خانه ٔ زنبور عسل . شَور. مَشار. مَشارة. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به مصادر مذکور شود.
-
جستوجو در متن
-
شخم
واژگان مترادف و متضاد
۱. خیش ۲. شیاره، شیار ۳. بشکار
-
ناو
واژگان مترادف و متضاد
۱. اژدرافکن، رزمناو، کشتیجنگی ۲. سفینه، غراب، کشتی ۳. آبراهه، جو، ممرآب، نهر ۴. ناودان ۵. شیاره ۶. وادی ۷. ناوه ۸. تلوتلو
-
مشارة
لغتنامه دهخدا
مشارة. [ م َ رَ ] (ع مص ) شار شوراً و شیاراً و شیارة و مشاراً و مشارة. رجوع به شور شود. (ناظم الاطباء). انگبین چیدن از خانه ٔ زنبور عسل . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به مشار شود.
-
اشتیار
لغتنامه دهخدا
اشتیار. [ اِ ] (ع مص ) انگبین چیدن . استشارة. اِشارة. شَور. شیار. شیارة. مَشار. مَشارة. || فربه شدن ستور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ).
-
شیار
لغتنامه دهخدا
شیار. (ع مص ) انگبین چیدن از خانه ٔ زنبور عسل . (منتهی الارب ). شَور. شیارة. مَشار. مَشارة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به مصادر مذکور شود. || ریاضت دادن اسبان را یا سوار شدن بر آن در وقت عرض بیع یا آزمودن تا بنگرد نجابت و تک آنرایا برگردانید...
-
شور
لغتنامه دهخدا
شور. [ ش َ ] (ع مص ) بیرون آوردن عسل را و چیدن آن از لانه ٔ زنبور عسل . (از لسان العرب ). چیدن عسل را از خانه ٔ زنبور عسل . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). انگبین رفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). عسل چیدن . شیار. شیارة. مشار.مشارة. (لس...
-
بشره
لغتنامه دهخدا
بشره . [ ب َ ش َ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) روی پوست آدمی و جز آن . (ناظم الاطباء). ظاهر پوست آدمی . (غیاث ). ظاهر پوست مردم . (مهذب الاسماء) (دزی ج 1ص 88). بیرون پوست مردم و آنچه ظاهر شده باشد. (مؤید الفضلاء). ظاهر پوست آدمی و حیوانات . (آنندراج ). ظاهر...
-
گراز
لغتنامه دهخدا
گراز. [ گ ُ ] (اِ) خوک نر. (اوبهی ). در اوستا ورازا ، در پهلوی وراز (نوشته میشود وراچ ) ، در ارمنی ورز ، در هندی باستان وراها و در کردی براز . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خوک نر بمناسبت دلیری و شجاعت . (غیاث اللغات ). خوک نر و چون بغایت دلیر و شجاع...