کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شک آباد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ابی شک
لغتنامه دهخدا
ابی شک . [ اَ ش َ ] (اِخ ) (پدر خطا) دختر زیبای شونمیة از طایفه ٔیساکار پرستار داود که پس از داود ادونیاه خواستار او شد و مرادش این بود که با ازدواج او سلطنت را نیزدارا شود و سلیمان او را بجزای کردار وی هلاک کرد.
-
بی شک
لغتنامه دهخدا
بی شک . [ ش َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: بی + شک ) بدون اشتباه . بدون وهم و گمان . بدون تردید. بطور یقین . (ناظم الاطباء). بی گمان . بی ریب . بی شبهه . بلاشک . بلاشبهه .یقین . یقیناً. همانا. (یادداشت مؤلف ) : بی شک نهنگ دارد دل را همی خشایدترسم که نا...
-
تریت شک
لغتنامه دهخدا
تریت شک . [ ت ْ رَ ک ِ ] (اِخ ) یکی از تاریخ نویس های مشهور آلمان است که بسال 1834 م . در درسد متولد شد و تاریخ قابل توجهی بنام «تاریخ آلمان در قرن نوزدهم » نوشت و در سال 1896 م . درگذشت .
-
شک داشتن
دیکشنری فارسی به عربی
شک , مشتبه به
-
شک بافی
واژهنامه آزاد
نوعی از رودوزی های سنتی ایران است که بیشتر در جنوب ایران مورد استفاده است. از صنایعدستی تزئینی ـ کاربردی ایران «شکبافی» است که هنوز هم در مناطق روستایی استان هرمزگان کاربری دارد که بیشتر در مناطق روستایی استان هرمزگان برای تزئین سر آستین، پایین دام...
-
کاملا شک ست خورده
دیکشنری فارسی به عربی
منتهي
-
دُوْ بِ شَکْ
لهجه و گویش گنابادی
douwbeshak در گویش گنابادی یعنی دو دل بودن ، شک داشتن در انتخاب
-
شک پیدا کرد
دیکشنری فارسی به عربی
اِرتابَ
-
دو به شک
لهجه و گویش بختیاری
do-be-šak مُردّد، دودل، مشکوک.
-
شک و ریب
فرهنگ گنجواژه
دودلی
-
دو ب شک
واژهنامه آزاد
دُوْ بِ شَکْ:(dowbeshak) در گویش گنابادی یعنی دو دل بودن ، شک داشتن در انتخاب
-
علي و شك استلام السّلطة
دیکشنری عربی به فارسی
در شرف به دست گرفتن قدرت , در آستانه به دست گرفتن سلطه
-
جستوجو در متن
-
دارا
لغتنامه دهخدا
دارا. (اِخ ) دژی است که دارای بزرگ (داریوش سوم ) در کوههای مازندران ساخته بود. رابینو در کتاب «مازندران و استرآباد» نویسد: ده کوسان در پای قلعه آب دارا بوده و این قلعه بدون شک همان قلعه دارا (دژدارا) است که نزدیک قریه ٔ مرزن آباد کنونی قرار داشته است...
-
گمان کردن
لغتنامه دهخدا
گمان کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شک کردن . تردید کردن : در هستی خدای گروهی گمان کنندوندر سخاوت تو نکرده ست کس گمان . فرخی . || پنداشتن . تصور کردن . صورت بستن : تو گمان کردی که کرد آلودگی در صفا غش کی هلد پالودگی . مولوی .- امثال :گمان میکند عل...
-
کوسان
لغتنامه دهخدا
کوسان . (اِخ ) نام قصبه ای باشد از مازندران . (برهان ) (ناظم الاطباء). همان کوس . (آنندراج ). همان کوس یعنی قصبه ٔ مازندران . (فرهنگ رشیدی ). رابینو آرد: ده کوسان که کنار رودخانه ٔ کوسان در چهارمیلی غربی اشرف می باشد. ابن اسفندیار می نویسد: کوسان در ...