کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکوک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شکوک
/šokuk/
معنی
= شکّ
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شکوک
لغتنامه دهخدا
شکوک . [ ] (ص ) عفص . گس . گلوگیر. سلوک . (یادداشت مؤلف ) : سیب ترش اندرسردی به اول درجه دوم است سیب شکوک خشک بود و معده را سره باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). هرچه پوست دهان را میساید در وی اثر کند هرگاه چیزی بساید که از بسودن آن آسانی یابد داند که شی...
-
شکوک
لغتنامه دهخدا
شکوک . [ ش َ ] (ع ص ) ماده شتر بسیارموی که فربهی و لاغری آن پیدا نبود. یا آن که پیه کوهان آن معلوم نباشد. ج ، شُک ّ. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اشتر که کوهانش پیدا نبود تا فربه هست یا نه . (از مهذب الاسماء).
-
شکوک
لغتنامه دهخدا
شکوک . [ ش ُ ](ع اِ) ج ِ شَک ّ. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گمانها. شبهه ها. (مقدمه ٔ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3) : ... و فرونهادن بار امل در مهب شکوک . (کلیله و دمنه ). رجوع به شک شود. || شک . شبهه . تردید. (ناظم الاط...
-
شکوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ شکّ] [قدیمی] šokuk = شکّ
-
جستوجو در متن
-
شکک
لغتنامه دهخدا
شکک . [ ش ُ ک َ ] (ع اِ) ج ِ شکیکة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به شکیکة شود. || ج ِ شَکوک . (ناظم الاطباء). رجوع به شکوک شود.
-
شک
لغتنامه دهخدا
شک . [ ش ُک ک ] (ع ص ، اِ) ج ِ شَکوک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شَکوک شود. || (اِمص ) جدایی و تفریق . || دشواری و سختی و محنت . (ناظم الاطباء).
-
ظنون
لغتنامه دهخدا
ظنون . [ ظُ ] (ع اِ) ج ِ ظَن : و فرونهادن بار امل در مهب شکوک و منزل ظنون . (کلیله و دمنه ).
-
عفص
لغتنامه دهخدا
عفص . [ع َ ف ِ ] (ع ص ) تندمزه و گویند طعام عفص ؛ یعنی طعامی که در آن قبض باشد. (از منتهی الارب ). «عفوصة»دار. (از اقرب الموارد). هر چیز که مزه ٔ آن تلخ و ترش با گرفتگی دهن باشد. (غیاث اللغات ). طعمی است که خارج و داخل زبان را قبض می کند. (از بحر الج...
-
یعقوب
لغتنامه دهخدا
یعقوب . [ ی َ ] (اِخ ) ابن غنائم ، معروف به سامری و مکنی به ابویوسف و ملقب به موفق الدین . از حکما و محققان و اطبای نامی و بزرگ اسلام بود. در دمشق به دنیا آمد و به سال 681 هَ . ق . در همانجا درگذشت . از اوست : 1- شرح کلیات قانون ابن سینا. 2 - حل شکوک...
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ](اِخ ) ابن سلیمان . وی طبیب و حکیم و ریاضی دان و فلکی و از مردم مصر بود. و در روزگار العزیز باﷲ و فرزندش الحاکم می زیست و زمان الظاهر لاعزار دین اﷲ فرزند الحاکم را نیز درک کرد. او راست : 1- اختصار کتاب الحاوی ، در طب . 2- الامثلة و التجا...
-
حریف
لغتنامه دهخدا
حریف . [ ح ِرْ ری ] (ع ص ) تیز. دژن . زبان گز. تند. سخت تیز. سخت تند. حکیم مؤمن گوید: حِرّیف ؛ به معنی گزنده است که اجزاء او در زبان فرورفته و بسیار بگزد و تفریق اجزاء او کند و فعل آن تحلیل و تنقیه و تعفین واحراق و تلطیف است بجهت شدت حرارت . (تحفه )...
-
مهب
لغتنامه دهخدا
مهب . [ م َ هََ ب ب ] (ع اِ) محل وزیدن باد. (ناظم الاطباء). جای هبوب یعنی وزیدن باد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). وزیدن گاه باد. جستن گاه باد. زخم گاه باد. (یادداشت مؤلف ).وزشگاه . ج ، مَهاب ّ. (از اقرب الموارد) : زر چو کاه است و دست داد تو بادپیشگاه ...
-
ابوالهذیل
لغتنامه دهخدا
ابوالهذیل . [ اَ بُل ْ هَُ ذَ ] (اِخ ) محمدبن هذیل بن عبداﷲبن مکحول العبدی المعروف بالعلاّف المتکلم . ابن خلکان گوید: شیخ معتزله ٔ بصریین و از اکابر علماء اعتزال است و او را مقالاتی است در مذهب معتزله و نیز مجالس و مناظراتی و او مولی عبدالقیس است نیک...
-
فرونهادن
لغتنامه دهخدا
فرونهادن . [ ف ُ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) به پایین نهادن چون فرونهادن بار بر بار خود را. (یادداشت بخط مؤلف ). فروگذاشتن . گذاشتن . بزمین نهادن : از پشت یکی جوشن خرپشته فرونه کز داشتنش غیبه و جوشنت بفرکند. عماره ٔ مروزی .جام هایی که بود پاکتر از مرو...