کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکوفه زار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شکوفه زار
لغتنامه دهخدا
شکوفه زار. [ ش ِ / ش ُ ف َ / ف ِ ] (اِ مرکب ) بستانی که دارای شکوفه ٔ بسیار باشد. (ناظم الاطباء) : چشم تو گر شد شکوفه بار سزد زآنک میوه ٔ جان از شکوفه زار توگم شد.خاقانی .
-
واژههای مشابه
-
شکوفه کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) (مص ل .) 1 - شکوفه برآوردن درخت . 2 - استفراغ کردن .
-
شکوفه کردن
لغتنامه دهخدا
شکوفه کردن . [ ش ِ / ش ُ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکوفه برآوردن درخت . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || قی کردن . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ) (از فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ فارسی معین ) : گر منم میوه های تر به سفرپس شکوفه کنم زبیم جگر. خا...
-
شکوفه دادن
دیکشنری فارسی به عربی
زهرة
-
شکوفه کردن
دیکشنری فارسی به عربی
برعم , زهرة
-
solder bloom corrosion
خوردگی شکوفهلحیمی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[خوردگی] نوعی خوردگی که در نواحی لحیمشدۀ تبادلگرهای گرمایی پدید میآید
-
بادام شکوفه شدن
لغتنامه دهخدا
بادام شکوفه شدن . [ ش ِ / ش ُ ف َ / ف ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از گریان شدن چشم . (آنندراج ).
-
بادام شکوفه فشان
لغتنامه دهخدا
بادام شکوفه فشان . [ م ِ ش ِ / ش ُ ف َ / ف ِ ف َ / ف ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از چشم گریان باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (مجموعه ٔ مترادفات ص 299).
-
فصل شکوفه اوری
دیکشنری فارسی به عربی
تنوير
-
جستوجو در متن
-
کشته زار
لغتنامه دهخدا
کشته زار. [ ک ِ ت َ / ت ِ] (اِ مرکب ) کشت زار. مزرعه : از آن چیزها نیز یکی آن بود که اندر خزینه فرش بساطی بود آن را باز کردندی و بدان نشستندی بدان وقت که اندر زمین سبزی و شکوفه نماندی و لب های آن بر کرانه گرداگرد به زمرد بافته بود هر که اندر آن بنگرس...
-
جار
لغتنامه دهخدا
جار. (پسوند) مزید مؤخر امکنه و لهجه ای از «زار» است : اقیره جار. اگیره جار. انارجار. تجسن جار. دارجار. نرگس جار. رمجار. گل جاری . شمعجاران . دینارجاری .که در تمام امثله ٔ بالا زار بوده است : و از آن چیزها نیز یکی آن بود که اندر خزینه ٔ فرش بساطی بود...
-
حزین
لغتنامه دهخدا
حزین . [ ح َ ] (ع ص ) محزون . مهموم . غمناک . اندوهناک . اندوهگین . (دهار) (منتهی الارب ). غمگن . غمگین . غمین . اندوهگن . غمنده . مغموم . افسرده : مِحزان ، حزنان ؛ که خاطری حزین دارد. ضد مسرور. (معجم البلدان ). ج ، حِزان . حُزناء : چون یعقوب را دید ...
-
صلصل
لغتنامه دهخدا
صلصل . [ ص ُ ص ُ ] (ع اِ) مرغی است یا آن فاخته است . (منتهی الارب ). فاخته . (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء). کالِنجَه . (برهان ). کوکو : صلصل چو بیدلان جهان گشته باخروش بلبل چو عاشقان نوان گشته بافغان . فرخی .ز بلبل سرود خوش ، ز صلصل نوای نغزز ساری حد...