کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکوف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شکوف
/šo(e)kuf/
معنی
۱. = شکوفیدن
۲. شکوفنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ◻︎ که لشکرشکوفان مغفرشکاف / نهان صلح جستند و پیدا مصاف (سعدی۱: ۷۷ حاشیه).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شکوف
لغتنامه دهخدا
شکوف . [ ش ُ ] (اِ) شکاف . رخنه .(ناظم الاطباء) (برهان ). || (نف مرخم ) رخنه کننده و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد. (ناظم الاطباء). شکافنده . (انجمن آرا) (آنندراج ) (از برهان ).- صف شکوف ؛ که در صف لشکر رخنه کند. که صف سپاه بشکند: قلا دید در لشکر ...
-
شکوف
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ شکوفیدن) [قدیمی] šo(e)kuf ۱. = شکوفیدن۲. شکوفنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ◻︎ که لشکرشکوفان مغفرشکاف / نهان صلح جستند و پیدا مصاف (سعدی۱: ۷۷ حاشیه).
-
واژههای مشابه
-
لشکر شکوف
فرهنگ فارسی معین
( ~ . ش )(ص فا.)لشکر شکاف ، دلیر.
-
صف شکوف
لغتنامه دهخدا
صف شکوف . [ ص َ ش ُ ] (نف مرکب ) شکافنده ٔ صف . برهم زننده ٔ صف . درنده ٔ صف دشمن : فلا دید در لشکر افتاده نوف از آن زخم و آن حمله ٔ صف شکوف . اسدی .رجوع به صف و شکوف شود.
-
جستوجو در متن
-
اشکفت
لغتنامه دهخدا
اشکفت . [ اِ ک ِ ] (اِ) عجب . (جهانگیری ). عجب و آنرا شکفت نیز گویند و در مقام تعجب شکفتا نیز گویند مانند ای عجب و عجب او شکفتید یعنی در عجب افتاد و بر این قیاس شکوفیدن یعنی شکفته شدن و در شکفت ماندن و رشیدی شکوف بضم بمعنی شکافنده آورده چنانکه اسدی گ...
-
توف
لغتنامه دهخدا
توف . (اِ صوت ) صدای کوه را گویند و شور و غوغا و غلغله را نیز گفته اند که در کثرت مردم وجانوران درافتد و در این معنی به جای حرف اول «نون » هم آمده است . (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی ). فریاد و صدا و غوغا و جنبش وانقلاب و برهم خوردگی و ت...
-
نوف
لغتنامه دهخدا
نوف . (اِ) صدا. (لغت فرس اسدی ص 246) (رشیدی ) . بانگ بود که در میان دو کوه افتد، یعنی صدا. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). آوازی باشد که در کوه یا جائی دیگر کنند بعینه همان آواز بازآید، و به تازی آن را صدا خوانند. (اوبهی ). صدائی که از کوه و عمارت خال...