کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکن گیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سپه شکن
لغتنامه دهخدا
سپه شکن . [ س ِ پ َه ْ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) دلیر. برهم زننده ٔ سپاه . که گاه ِ حمله سپاه را در هم شکند و بگریزاند : شه سپه شکن جنگجو ز پیش ملک میان بیشه ٔ گشن اندرون خزید چو مار. فرخی .علی است روز مصاف و نبرد و کوشش و لیک سر سپه شکنان بوعلی شجاع الدی...
-
صنم شکن
لغتنامه دهخدا
صنم شکن . [ ص َ ن َ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) بت شکن . شکننده ٔ بت : محمود سومنات گشای صنم شکن از غرو سی گزی بسنان زره گزار. سوزنی .رجوع به صنم شود.
-
شکن دار
لغتنامه دهخدا
شکن دار. [ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) چین دار. (ناظم الاطباء). بانورد. نغاض . (یادداشت مؤلف ): مُقَدَّع ؛ چیز شکن دار. (از منتهی الارب ).
-
شکن کاری
لغتنامه دهخدا
شکن کاری . [ ش ِ ک َ ] (حامص مرکب ) سخن بیهوده و بیمعنی گفتن . (ناظم الاطباء). حرف بی صرفه و محل گفتن . (برهان ). || کارشکنی کردن . (برهان ). || بی آبرو کردن و شرمنده کردن . (ناظم الاطباء). بی عزت کردن . || شکست دادن به طعن . (برهان ). کنایه از شکستن...
-
شکن ناک
لغتنامه دهخدا
شکن ناک . [ ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) چین دار. شکن دار. (یادداشت مؤلف ): غرص ؛ شکن ناک شدن اندام برای لاغری بعد فربهی . (منتهی الارب ). در خراسان شکن ناک را به اشیاء اطلاق میکنند و در انسان می گویند: «چروک دار» هرچند چروک را در جامه هم استعمال می کنند.
-
طهارت شکن
لغتنامه دهخدا
طهارت شکن . [ طَ رَ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) آنچه غسل و وضو و تیمم را باطل کند.
-
وعده شکن
لغتنامه دهخدا
وعده شکن . [ وَ دَ / دِ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) وعده شکننده . آنکه وعده و قول و قرار خود را می شکند. ناقض عهد. که عهد به سر نبرد. که پیمان گسلد.
-
یخ شکن
لغتنامه دهخدا
یخ شکن . [ ی َ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) آنکه یا آنچه یخ را بشکند. شکننده ٔ یخ . || نوعی چکش یا تیشه ٔ با نوک تیز برای شکستن یخ . آلت یخ شکن چون کلند و چکش نوک تیز. (یادداشت مؤلف ). || کشتی برای شکستن یخهای قطبی . ناو قطبی که یخهای قطبی را شکند...
-
کاروان شکن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] kār[e]vānšekan = کاروانزن
-
groin 1/ groyn
آبشکن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اقیانوسشناسی] سازهای مصنوعی، عمود بر خط ساحلی که رسوباتی را که جریانهای موازی ساحل حمل میکنند به دام میاندازد
-
air brake 2, speed brake, aerodynamic brake
سرعتشکن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] وسیلهای برای کاهش سرعت هواپیما که اغلب به شکل یک سطح لولاشده بر روی بال یا بدنۀ هواپیماست
-
snowbreak 2
برفشکن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] بادشکن یا موانع مصنوعی یا طبیعی که برای به دام انداختن برف احداث یا نگهداری میشود
-
iconoclast
شمایلشکن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[هنرهای تجسمی] کسی که به از بین بردن شمایلها اقدام میکند
-
fail link
پیششکن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای، حملونقل ریلی، حملونقل هوایی] اتصال نسبتاً سستی که برای پیشگیری از آسیب جدی به دیگر سازههای حیاتی در طراحی برخی قطعات و سازهها پیشبینی میشود
-
firebreak, fuel break
حریقشکن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] هر مانع طبیعی یا مصنوعی که موجب توقف یا مهار حریق شود