کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکن دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سایه شکن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . ش کَ)(ص فا.) روشن کننده .
-
موج شکن
فرهنگ فارسی معین
(مُ. ش کَ) (اِ.) سد مانندی که برای جلوگیری از پیشروی آب در امتداد ساختمان - های ساحلی درست می کنند.
-
یخ شکن
فرهنگ فارسی معین
( ~. ش کَ) (ص مر.) 1 - شکنندة یخ . چکشی که بدان قالب یخ را شکنند. 3 - کشتی ای که بدان قطعات بزرگ یخ اقیانوس های منجمد را شکنند تا رفت و آمد کشتی ها در آن ممکن شود.
-
پیمان شکن
لغتنامه دهخدا
پیمان شکن . [ پ َ / پ ِ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) آنکه عهد بسته نگاه ندارد. ناقض عهد. عهد شکن . نکاث . ناکث . غدار. آنکه بر عهد خود ثابت نباشد. (آنندراج ). زنهارخوار. عهدگسل : ز دانا شنیدم که پیمان شکن زن جاف جاف است ، بل کم ز زن . ابوشکور.سپهبد کجا گشت پ...
-
حق شکن
لغتنامه دهخدا
حق شکن . [ ح َ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) آنکه حق را انکار کند. آنکه حق را پایمال کند.
-
دست شکن
لغتنامه دهخدا
دست شکن . [ دَ ش ِ ک َ ] (ن مف مرکب ) زلف تاب داده شده . (از لسان العجم شعوری ) (ناظم الاطباء). شکسته به دست . || (نف مرکب ) شکننده ٔ دست .
-
دل شکن
لغتنامه دهخدا
دل شکن . [ دِ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) دلشکن . دل شکننده . شکننده ٔ دل . هر چیز که حزن و اندوه آورد. (ناظم الاطباء) : یکی کار پیش آمدم دل شکن که نتوان ستودنش بر انجمن . فردوسی .ز طومار آن نامه ٔ دل شکن چو طومار پیچید برخویشتن . نظامی .زین واقعه چرخ دل شک...
-
دروازه شکن
لغتنامه دهخدا
دروازه شکن . [ دَرْ زَ / زِ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) دروازه شکننده . شکننده ٔ دروازه : پنج پیل نر خیاره و پنج ماده ٔ دیوارافکن دروازه شکن بباید باشد که بکار آید شهری را که حصار گیرند. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 400).
-
دندان شکن
لغتنامه دهخدا
دندان شکن . [ دَ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) شکننده ٔ دندان . که دندان را بشکند و خرد کند. (یادداشت مؤلف ) : وگر کم همه خرد کردی دهن به سیصدمنی مشت دندان شکن . اسدی . || قاطع. بی تردید و تزلزل . بدون باری به هر جهت و لیت و لعل : گر نگردد طعنه ٔ سنگین دلی د...
-
دشمن شکن
لغتنامه دهخدا
دشمن شکن .[ دُ م َ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) شکننده ٔ دشمن . خصم شکن . عدومال . آنکه بر دشمن چیره می گردد. (ناظم الاطباء). کسی که خصم را مغلوب سازد. و رجوع به دشمن شکنی شود.
-
روزه شکن
لغتنامه دهخدا
روزه شکن . [ زَ / زِ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) مفطر. مبطل روزه .
-
سایه شکن
لغتنامه دهخدا
سایه شکن . [ ی َ / ی ِ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) شکننده ٔ مذهب ظلمت یعنی کفر و زندقه . (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ). || روشن کننده . (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ) : سایه پرستی چو کنی همچو باغ سایه شکن باش چو نور چراغ .نظامی .
-
شیطان شکن
لغتنامه دهخدا
شیطان شکن . [ ش َ / ش ِ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) شیطان شکننده . آنکه شیطان را بشکند و شکست دهد : مهدی دجال کش آدم شیطان شکن موسی دریاشکاف احمد جبریل دم .خاقانی .
-
طاقت شکن
لغتنامه دهخدا
طاقت شکن .[ ق َ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) که طاقت برد و تاب و توان بشکند و بزداید. و رجوع به طاقت فرسا و طاقت زدا شود.
-
سنگ شکن
لغتنامه دهخدا
سنگ شکن . [ س َ ش ِ ک َ ] (اِ مرکب ) مخفف سنگ اشکن که نام غله ای باشد. (از برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). || نوعی ازخرما. (آنندراج ). نام قسمی از خرما که عرب آنرا قَسب گویند. (بحر الجواهر). || نام آلتی است که برای خرد کردن سنگ بکار برند. (یادداشت...