کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ice breaker
یخشکن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] نوعی کشتی با دماغه و سازه و ماشینآلات ویژه برای شکستن یخ سطح دریا و باز کردن راه برای سایر شناورها
-
cracker 2
قفلشکن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] 1. کسی که بدون اجازه وارد یک سامانۀ رایانهای میشود 2. کسی که بهطور غیرقانونی با شکستن قفل ضدتکثیر به تکثیر نرمافزار میپردازد
-
breakwater
موجشکن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] سازهای دیوارمانند، با ساختاری خاص، از کف دریا تا بالاتر از سطح آن، برای حفاظت از محوطه و تأسیسات بندری در برابر امواج
-
نعل شکن
لغتنامه دهخدا
نعل شکن . [ ن َ ش ِ ک َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش سومار شهرستان قصرشیرین . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
نعل شکن
لغتنامه دهخدا
نعل شکن . [ ن َ ش ِ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سارال بخش میرانشاه شهرستان سنندج . در 22هزارگزی جنوب غربی دیواندره واقع است و 105 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
ستم شکن
لغتنامه دهخدا
ستم شکن . [ س ِ ت َ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) کنایه از عادل . (آنندراج ). کسی که دفع ظلم کند : زهی ستم شکنی کز حلاوت عدلت دهان راحت کون و مکان شود شیرین .عرفی (از آنندراج ).
-
سپه شکن
لغتنامه دهخدا
سپه شکن . [ س ِ پ َه ْ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) دلیر. برهم زننده ٔ سپاه . که گاه ِ حمله سپاه را در هم شکند و بگریزاند : شه سپه شکن جنگجو ز پیش ملک میان بیشه ٔ گشن اندرون خزید چو مار. فرخی .علی است روز مصاف و نبرد و کوشش و لیک سر سپه شکنان بوعلی شجاع الدی...
-
صنم شکن
لغتنامه دهخدا
صنم شکن . [ ص َ ن َ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) بت شکن . شکننده ٔ بت : محمود سومنات گشای صنم شکن از غرو سی گزی بسنان زره گزار. سوزنی .رجوع به صنم شود.
-
شکن دار
لغتنامه دهخدا
شکن دار. [ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) چین دار. (ناظم الاطباء). بانورد. نغاض . (یادداشت مؤلف ): مُقَدَّع ؛ چیز شکن دار. (از منتهی الارب ).
-
شکن کاری
لغتنامه دهخدا
شکن کاری . [ ش ِ ک َ ] (حامص مرکب ) سخن بیهوده و بیمعنی گفتن . (ناظم الاطباء). حرف بی صرفه و محل گفتن . (برهان ). || کارشکنی کردن . (برهان ). || بی آبرو کردن و شرمنده کردن . (ناظم الاطباء). بی عزت کردن . || شکست دادن به طعن . (برهان ). کنایه از شکستن...
-
شکن گیر
لغتنامه دهخدا
شکن گیر. [ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) مواج . پر از امواج . متلاطم . پر از چین و تاب . (یادداشت مؤلف ) : در او آبگیری به پهنای باغ شناور در آب شکن گیر ماغ . اسدی .زره پوشان دریای شکن گیربه فرق دشمنش پوینده چون تیر. نظامی .شکن گیر گیسویش از مشک ناب زده سایه...
-
شکن ناک
لغتنامه دهخدا
شکن ناک . [ ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) چین دار. شکن دار. (یادداشت مؤلف ): غرص ؛ شکن ناک شدن اندام برای لاغری بعد فربهی . (منتهی الارب ). در خراسان شکن ناک را به اشیاء اطلاق میکنند و در انسان می گویند: «چروک دار» هرچند چروک را در جامه هم استعمال می کنند.
-
طهارت شکن
لغتنامه دهخدا
طهارت شکن . [ طَ رَ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) آنچه غسل و وضو و تیمم را باطل کند.
-
وعده شکن
لغتنامه دهخدا
وعده شکن . [ وَ دَ / دِ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) وعده شکننده . آنکه وعده و قول و قرار خود را می شکند. ناقض عهد. که عهد به سر نبرد. که پیمان گسلد.
-
یخ شکن
لغتنامه دهخدا
یخ شکن . [ ی َ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) آنکه یا آنچه یخ را بشکند. شکننده ٔ یخ . || نوعی چکش یا تیشه ٔ با نوک تیز برای شکستن یخ . آلت یخ شکن چون کلند و چکش نوک تیز. (یادداشت مؤلف ). || کشتی برای شکستن یخهای قطبی . ناو قطبی که یخهای قطبی را شکند...