کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شکنج
/šekanj/
معنی
۱. شکن؛ پیچوتاب.
۲. پیچوخم زلف.
۳. شکنجه.
۴. مکر و حیله.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آژنگ، چروک
۲. پیچوخم، چین، شکن، ماز
دیکشنری
folds
-
جستوجوی دقیق
-
شکنج
واژگان مترادف و متضاد
۱. آژنگ، چروک ۲. پیچوخم، چین، شکن، ماز
-
شکنج
لغتنامه دهخدا
شکنج . [ ش ِ ک َ ] (اِ) شکن . تاب . پیچ . (آنندراج ) (انجمن آرا). تاب . پیچ . (غیاث ). تاب بود. (فرهنگ خطی ). شکن باشد. (فرهنگ اوبهی ). مطلق چین . شکن . پیچ . تاب . کلچ . ماز. (یادداشت مؤلف ) : چو سیل از شکنج و چو آتش زجوش چو ابر ازدرخش و چو مستان ز...
-
شکنج
لغتنامه دهخدا
شکنج . [ ش ِ ک ُ ] (اِ) نشکنج و گرفتگی عضوی به سر ناخنها چنانکه بدرد آید. (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء). گرفتن عضو به دو ناخن چنانکه بدرد آید. (غیاث ). صورتی از نشگون .
-
شکنج
فرهنگ فارسی معین
(ش کَ) (اِ.)1 - چین و چروک . 2 - پیچ و خم .
-
شکنج
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) نوعی مار سرخ .
-
شکنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اشکنج› [قدیمی] šekanj ۱. شکن؛ پیچوتاب.۲. پیچوخم زلف.۳. شکنجه.۴. مکر و حیله.
-
شکنج
دیکشنری فارسی به عربی
متاهة
-
واژههای مشابه
-
erosion ripple
شکنج فرسایش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] عارضۀ موجکی که براثر عمل باد در سطح رسوبات ماسهایشکل میگیرد
-
چین و شکنج
فرهنگ گنجواژه
چین و شکن، کیس و چروک.
-
جستوجو در متن
-
اشکنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شکن› [قدیمی] 'eškanj = شکنج
-
چروک
واژگان مترادف و متضاد
چین، شکن، شکنج، کرس
-
contortions
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اختلالات، شکنج، پیچیدگی
-
آژنگ
واژگان مترادف و متضاد
چروک، چین، شکنج، گره، ماز