کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکم پایان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شکم پایان
/šekampāyān/
معنی
جانورانی که بر روی ماهیچههای شکم خود میخزند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شکم پایان
لغتنامه دهخدا
شکم پایان . [ ش ِ ک َ ] (اِ مرکب ) حیوانات بطنی رجلی . (لغات فرهنگستان ). شکم پاییان . ج ِ شکمپای . (اصطلاح جانورشناسی )رده ای از نرم تنان که دارای سرمشخص و در قسمت شکم دارای ماهیچه ای هستند که بر روی آن می خزند. صدف این نرمتنان یک پارچه و مارپیچی اس...
-
شکم پایان
فرهنگ فارسی معین
(ش کَ) (اِمر.) جانورانی که روی ماهیچه های شکم خود می خزندو راه می روند.
-
شکم پایان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شکمپاییان› (زیستشناسی) šekampāyān جانورانی که بر روی ماهیچههای شکم خود میخزند.
-
واژههای مشابه
-
شکم تله،شکم تره،شکم دره
لهجه و گویش تهرانی
بخور و نمیر،کارگری که در برابر خوراک کار میکند،کارمزد خوراکی،غذای اندک،کارگر بی مزد
-
کلان شکم
لغتنامه دهخدا
کلان شکم . [ ک َ ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) بزرگ شکم . (ناظم الاطباء). بزرگ شکم . شکم گنده . بطین . بطن . مبطان . منفوخ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجوف . طحامر، اعجز. (منتهی الارب ). رجوع به شکم و کلان شود.
-
کوچک شکم
لغتنامه دهخدا
کوچک شکم . [ چ َ / چ ِ ش ِک َ ] (ص مرکب ) که شکم کوچک داشته باشد : سراسر شکم شد ملخ لاجرم به پائین کشد مور کوچک شکم .سعدی .
-
گران شکم
لغتنامه دهخدا
گران شکم . [ گ ِ ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) بزرگ شکم . برآمده شکم . اَثَطّ. (منتهی الارب ).
-
نفخ شکم
لغتنامه دهخدا
نفخ شکم . [ ن َ خ ِ ش ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آماسیدن و باد کردن شکم . رجوع به نفخ شود.
-
فراخ شکم
لغتنامه دهخدا
فراخ شکم . [ ف َ ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) آن که شکم فراخ دارد، چون : دیگ فراخ شکم و کوزه ٔ فراخ شکم . (یادداشت بخط مؤلف ). || اَکول . (مهذب الاسماء). پرخور. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
شکم انداختن
لغتنامه دهخدا
شکم انداختن . [ ش ِ ک َ اَ ت َ ](مص مرکب ) مرادف شکم داشتن . (آنندراج ) : شکم انداخته ابر بهاری شده آبستن گوهر نثاری . حکیم زلالی (ازآنندراج ).رجوع به شکم داشتن شود.|| اسقاط حمل ، ترجمه ٔ محاوره ٔ هندی است . (آنندراج ).
-
شکم خاریدن
لغتنامه دهخدا
شکم خاریدن . [ ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از بهانه کردن و عذر آوردن باشد. (برهان ) (از غیاث ) (از ناظم الاطباء). کنایه ازبهانه کردن است . (انجمن آرا) (آنندراج ) : مردم از مشتری و زهره و چرخ خود سعادت چرا طمع داردکآن یکی زاهد فسرده دلیست کز همه کار...
-
شکم داشتن
لغتنامه دهخدا
شکم داشتن . [ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) آبستن شدن . (آنندراج ). آبستن بودن . (فرهنگ فارسی معین ) : بسی بنت العنب شوخ است ای خم حفظ او می کن که تا غافل شدی این دختر از مینا شکم دارد. ملاطغرا (از آنندراج ).|| شکمباره بودن . شکمو بودن : فلان کس اصلاً شکم...
-
شکم راندن
لغتنامه دهخدا
شکم راندن . [ ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اسهال . اطلاق کردن معده را. به عمل داشتن شکم را، چنانکه مسهلی . اسهال آوردن . مسهل بودن . (یادداشت مؤلف ).
-
شکم گرفتن
لغتنامه دهخدا
شکم گرفتن . [ ش ِ ک َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بستن شکم . یبوست طبع. || ترجمه ٔ عبارت هندی است و این در کلام امیرخسرو بسیار واقع شده بلکه اکثر است . (آنندراج ). دست بر شکم نهادن از کثرت خنده : چو سبزه خویش ار خط تو خواند جای آن باشدکه گل از خنده بر خا...