کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکسته پر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شکسته نفسی
لغتنامه دهخدا
شکسته نفسی . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ن َ ] (حامص مرکب ) فروتنی . تواضع. هضم نفس ، و با کردن و نمودن صرف شود. خفض جناح . خود را کوچکتر از آنچه هست خواندن . (یادداشت مؤلف ).- شکسته نفسی کردن ؛ خود را کوچکتر از آنچه هست گفتن یا نمودن . خود را دون آنچه هست...
-
شکسته وار
لغتنامه دهخدا
شکسته وار. [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) مریض . ضعیف . ناتوان .رنجور. بیمارگونه . (از یادداشت مؤلف ) : گرم به گوشه ٔ چشمی شکسته وار ببینی فلک شوم به بزرگی و مشتری به سعادت . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 143).شکسته وار به درگاهت آمدم که طبیب به مومیایی ...
-
شکسته وعده
لغتنامه دهخدا
شکسته وعده . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ وَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) بی وفا. بی حقیقت . (ناظم الاطباء). شکسته پیمان . (آنندراج ).
-
شکم شکسته
لغتنامه دهخدا
شکم شکسته .[ ش ِ ک َ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) رنجور از سوء هضم و کسی که مبتلا به سوء هضم باشد. (ناظم الاطباء).
-
گردن شکسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gardanšekaste ۱. آنکه استخوانهای گردنش شکسته باشد.۲. [مجاز] نوعی دشنام و نفرین دربارۀ کسی.
-
broken chord
آکورد شکسته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] ارائۀ نغمات یک آکورد، با هر ترتیبی، بهصورت متوالی
-
شکستهبندی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] ← استخوانپزشکی 2
-
شکسته شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . شُ دَ) (مص ل .) 1 - خرد شدن . 2 - پریشان شدن . 3 - پیر و تکیده شدن .
-
شکسته مزاج
فرهنگ فارسی معین
( ~ . مِ) [ فا - ع . ] (ص مر.)نا - خوش .
-
شکسته ناخن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خُ) (ص مر.) کنایه از: بی - استعداد.
-
شکسته نفسی
فرهنگ فارسی معین
( ~ . نَ) [ فا - ع . ] (حامص .) فروتنی ، تواضع .
-
شکسته بند
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ) (ص فا.) کسی که استخوان های شکسته یا از جا در رفته را جا می گذارد.
-
دست شکسته
لغتنامه دهخدا
دست شکسته . [ دَ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) شکسته دست . آنکه دست او شکسته باشد. || کسی را گویند که سبب تحصیل معاش از مایه و هنر و کمال و علم و فضل و قدرت و شجاعت و امثال اینها نداشته باشد و کسب و کار و صنعت و پیشه هم نداند. (برهان ). مرد بی معا...
-
دل شکسته
لغتنامه دهخدا
دل شکسته . [ دِ ل ِ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دل آزرده و محزون .- امثال : دست شکسته بکار میرود دل شکسته بکار نمی رود . (امثال و حکم ).از دل شکسته تدبیر درست نیابد . (امثال و حکم ).
-
دندان شکسته
لغتنامه دهخدا
دندان شکسته . [ دَ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) که دندان وی شکسته باشد. که دندان وی را شکسته باشند. شکسته دندان . (یادداشت مؤلف ): دقم ؛ دندان شکسته از مردم و شتر، یا عام است . (منتهی الارب ). || مغلوب . رجوع به دندان شکستن شود.