کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکسته دلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شکسته دلی
لغتنامه دهخدا
شکسته دلی . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ دِ ] (حامص مرکب ) حالت و صفت شکسته دل . آزرده خاطری . رنجیدگی دل . رنجیده دلی . دل رنجوری : گرچه دلت شکست ز مستی شکسته نام بر خویشتن شکسته دلی چون کنی درست . خاقانی .چون پنج روز آدینه بود اندر مسجد جامع سیستان هیچکس نم...
-
واژههای مشابه
-
گوز شکسته
لغتنامه دهخدا
گوز شکسته . [ گ َ / گُو زِ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) کنایه از آسمان است . (برهان ) (آنندراج ).
-
کشتی شکسته
لغتنامه دهخدا
کشتی شکسته . [ ک َ/ ک ِ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) که بر اثر طوفان کشتی او خرد و شکسته شده باشد. آنکه کشتی حامل او شکسته و درهم کوفته است : کاروان زده و کشتی شکسته و مرد زیان رسیده را تفقد نماید. (مجالس سعدی ص 22). دو کس را حسرت از دل نرود و پای ت...
-
گردن شکسته
لغتنامه دهخدا
گردن شکسته . [ گ َ دَ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آنکه استخوانهای گردن وی شکسته باشد. || نفرینی است . دشنامی است : من گردن شکسته چرا این کار را کردم ! من گردن شکسته چرا فلان چیز را گفتم !
-
break sheer
لَمانشکسته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] حالت شناورِ درلنگری که براثر فشار باد و جریان آب از حالت لَمان خارج شود
-
cracked 2
قفلشکسته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] نرمافزاری که قفل آن شکسته شده باشد
-
shipwreck 3, wreck 3
کشتی شکسته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] کشتی غیرقابلاستفادهای که به هر دلیل ازجمله توفان یا برخورد با مانع سخت به گِل نشسته یا غرق شده یا متروک شده باشد
-
صلیب شکسته
لغتنامه دهخدا
صلیب شکسته . [ ص َ ب ِ ش ِ ک َ ت َ/ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) به فرانسه آن را گامه می گویند و آن صلیب انموذجی است که نیز گامادیون می نامند بشکل گامای یونانی بسمت راست (سوستیکا) یا بسمت چپ (سواستیکا) برگشته است . در میان ملل آریائی این علامت سابقه...
-
شکسته بازو
لغتنامه دهخدا
شکسته بازو. [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) شکسته بال . مرغی که بال وی شکسته باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به شکسته بال شود.
-
شکسته بال
لغتنامه دهخدا
شکسته بال . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) مرغی که بال وی شکسته باشد. (ناظم الاطباء). شکسته بازو. شکسته پر : کآن مرغ شکسته بال چونست کارش چه رسید و حال چونست . نظامی .شکسته بال تر از من میان مرغان نیست دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است . حالتی . شکس...
-
شکسته بالی
لغتنامه دهخدا
شکسته بالی . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) حالت و صفت شکسته بال . بال و پر شکسته داشتن . کنایه از فروتنی و ناتوانی و عجز نمودن . (از یادداشت مؤلف ) : مجنون ز سر شکسته بالی در پای زن اوفتاد حالی . نظامی .رجوع به شکسته بال شود.
-
شکسته بسته
لغتنامه دهخدا
شکسته بسته . [ ش ِ ک َ ت َ/ ت ِ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) پایدار و ناپایدار. استوار و بی ثبات . (ناظم الاطباء). بتوانی نتوانی . || ناتوان . مجروح : برخاست و شکسته بسته آهسته از آن کوه فرودآمد. (اسرارالتوحید ص 81).جز شکسته بسته بیرون چون تواند شد ب...
-
شکسته بند
لغتنامه دهخدا
شکسته بند. [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ب َ ] (نف مرکب ) کسی که استخوانهای شکسته را میبندد و پیوندهای دررفته را جبیره میکند. آروبند (در تداول مردم قزوین ). رداد. (ناظم الاطباء). مجبر. جابر. (منتهی الارب ). کسی که علاج اعضای شکسته کند. (از آنندراج ). آروبند. ا...
-
شکسته بندی
لغتنامه دهخدا
شکسته بندی . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل شکسته بند. جبر. ردادی . مجبری . آروبندی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شکسته بند شود. || آرام بخشی دلهای شکسته . آسوده ساختن خاطرهای آزرده : هر کجا دل شکسته ای بینندکارشان جز شکسته بندی نیست ...