کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شکری
/šekari/
معنی
۱. شکردار؛ شیرین.
۲. به رنگ شکر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شکری
لغتنامه دهخدا
شکری . [ ش َ را ](ع ص ، اِ) گوشت پاره ٔ فربه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ج ِ شَکِرة. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || شاة شکری ؛ گوسپند پرشیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || عین شکری ؛ چشم پر از اشک . (از اقرب الموارد).
-
شکری
لغتنامه دهخدا
شکری . [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به شکر: رنگ شکری (رنگی بین کرم و زرد). سفید مایل به زردی . به رنگ شکر. (از یادداشت مؤلف ). رنگ زرد کمرنگ و خاکی رنگ . (از ناظم الاطباء). نام رنگ سرخ ، و بعضی گویند رنگی که زردی اش بسیار باشد و قدری...
-
شکری
لغتنامه دهخدا
شکری . [ ش َک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عربخانه ٔ بخش شوسف شهرستان بیرجند. سکنه ٔ آن 113 تن . آب از قنات و محصول عمده ٔ آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
شکری
لغتنامه دهخدا
شکری . [ ش ُ ] (اِخ ) ... افندی صادق . اوراست : 1- تاریخ التمدن المصری . 2- تاریخ الفنون الجمیلة. و تألیفاتی دیگر. (از معجم المطبوعات مصر).
-
شکری
لغتنامه دهخدا
شکری . [ ش ُ ] (اِخ ) شکری بک ابن علی محمدبن عبدالکریم بن طالب عسلی دمشقی (متولد 1868، مقتول 1918م .). از رهبران نامی انقلاب جدید ملل عرب است . وی در دمشق بدنیا آمد و در مدارس آنجا تحصیل کرد. و از دمشق به نمایندگی مجلس نمایندگان عثمانی برگزیده شد و ر...
-
شکری
لغتنامه دهخدا
شکری . [ ش ُ ] (اِخ ) عبدالرحمان . از مؤلفان است و او راست : 1- الاعترافات چ اسکندریه 1916م . 2- دیوان (شکری ) که هفت جلد است به نام های گوناگون . و در جلد پنجم ، مقدمه ای درباره ٔ شعر و سبکهای شعری دارد. (از معجم المطبوعات مصر).
-
شکری
لغتنامه دهخدا
شکری . [ ش ُ ] (اِخ )یا شکری بیک . از سرکردگان اکراد و از فرماندهان سلطان سلیم خان قانونی بود. او راست : الفتوحات السلیمیة فی التاریخ (به نظم ). (از اسماءالمؤلفین ج 1 ص 419).
-
شکری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به شکر) [سنسکریت. فارسی] šekari ۱. شکردار؛ شیرین.۲. به رنگ شکر.
-
واژههای مشابه
-
شُکری
لهجه و گویش تهرانی
شکر الله
-
علی شکری
لغتنامه دهخدا
علی شکری . [ ع َ ی ِ ش ُ ] (اِخ ) ابن احمد کریدی حنفی . ملقب به شکری . رجوع به علی کریدی شود.
-
لب شکری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. سنسکریت. فارسی] ‹لبشکر› (پزشکی) [مجاز] labše(a)kari کسی که یکی از دو لب او شکافته باشد؛ لبشکافته؛ سه لنج؛ سلنج؛ سهلب.
-
sugar bloom
سفیدک شکری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] نقصی در شکلات، که بهصورت برنهشت بلورهای شکر بر روی سطح شکلات ظاهر میشود و ناشی از رطوبت بالا است
-
لب شکری
فرهنگ فارسی معین
( ~ . ش کَ) (ص نسب .) شکافته لب ، کسی که یکی از دو لب او شکاف مادر - زادی داشته باشد.
-
جان شکری
لغتنامه دهخدا
جان شکری . [ ش ِ ک َ ] (اِ مرکب ) قتلگاه . مقتل . (ناظم الاطباء).