کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکرخواب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شکرخواب
/šekarxāb/
معنی
۱. خواب خوش و شیرین؛ شادخواب.
۲. [مجاز] خواب سحرگاهی: ◻︎ مانعش غلغل گل گشت و شکرخواب صبوح / ورنه گر بشنود آه سحرم بازآید (حافظ: ۴۸۰).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شکرخواب
لغتنامه دهخدا
شکرخواب . [ش َ ک َ خوا / خا ] (اِ مرکب ) شادخواب و خواب خوش . (از برهان ). خواب سبک . دِلَّخْم . (ناظم الاطباء). خواب مطبوع . خواب شیرین . (یادداشت مؤلف ). کنایه از خواب خوش باشد. (آنندراج ) (غیاث ). خواب نوشین : عدل از او، با جمال و با آب است ظلم ا...
-
شکرخواب
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خا) (اِمر.) خواب شیرین .
-
شکرخواب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت. فارسی] [قدیمی، مجاز] šekarxāb ۱. خواب خوش و شیرین؛ شادخواب.۲. [مجاز] خواب سحرگاهی: ◻︎ مانعش غلغل گل گشت و شکرخواب صبوح / ورنه گر بشنود آه سحرم بازآید (حافظ: ۴۸۰).
-
جستوجو در متن
-
شکر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] še(a)kar ۱. مادۀ بلوری، سفید، و شیرینی که از چغندر قند یا نیشکر گرفته میشود و برای ساختن قند و نبات یا شیرین کردن بعضی خوراکیها و آشامیدنیها به کار میرود.۲. (صفت) [مجاز] خوشایند؛ مطبوع (در ترکیب با کلمۀ دیگر): شکرخواب.
-
هم وثاق
لغتنامه دهخدا
هم وثاق . [ هََ وُ ] (ص مرکب ) هم اتاق . هم حجره : دوستی ، هم وثاقی ازآن ِ وی که بر او عاشق بودی به آهنگ وی بنزد وی آمد. (تاریخ بیهقی ).مهدی امت تویی زآنکه به معنی توراعزت دین هم وثاق عصمت حق یار غار. خاقانی .ای معبّر مژده ای فرما که دوشم آفتاب در شک...
-
مژده رسیدن
لغتنامه دهخدا
مژده رسیدن . [ م ُ دَ / دِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) وصول خبر خوش . بشارت رسیدن . خبر خوش رسیدن : رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمیدوظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید. حافظ.رسید مژده که ایام غم نخواهد ماندچنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند. حافظ.گر شبی...
-
عیسوی
لغتنامه دهخدا
عیسوی . [ س َ وی ی / وی ] (از ع ، ص نسبی ) منسوب به عیسی . عیسائی . عیسی ّ. رجوع به عیسی شود : مرفق دهم به حضرت صاحب قصیده ای خوشتر ز اشک مریمی و باد عیسوی . خاقانی .باد چو باد عیسوی گرد سم براق اواز پی چشم درد جان شاف شفای ایزدی . خاقانی .این قصه ٔ ...
-
وثاق
لغتنامه دهخدا
وثاق . [ وُ ] (اِ) خانه . (کشف ) (لطایف ) (غیاث اللغات ). حجره و سرا. این کلمه که در نظم و نثر فارسی آمده و اغلب آن را عربی گمان کنند و به کسر واو خوانند، کلمه ٔ ترکی است به ضم واو. در اصل به معنی خیمه و خرگاه بوده و آن همان است که ما امروزه اطاق میگ...
-
راغب قمی
لغتنامه دهخدا
راغب قمی . [ غ ِ ب ِ ق ُ ] (اِخ ) (یا راغب کاشانی ) حکیم عبداﷲ پسر حکیم اسماعیل از افاضل قرن یازدهم هجرت بود و اوایل دوازدهم را نیز دریافت و در اکثر علوم متداول ، ماهر بود و اغلب خطوط را خوب مینوشت و شعر خوب میگفت . او نخست به راغب متخلص بود ولی در ا...
-
تار و پود
لغتنامه دهخدا
تار و پود. [ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) تارهای طول و عرض جامه ، بهندی تانابانا گویند. (غیاث اللغات ). با لفظ رشتن و بستن و کاویدن مستعمل است . (آنندراج ). نخهای درازی و پهنای بافندگی . حامل و نابل : خلعتی کآن ز تار و پود وفاست درزیان ِ قَدَر ندوخته...
-
تلخی
لغتنامه دهخدا
تلخی . [ ت َ ] (حامص ) مرارت چون تلخی بادام و تلخی گلاب و در تلخی می و صهبا کنایه از تندی می و تلخی دریا کنایه از شوری آب . (آنندراج ). مرارت و مزه ٔ تلخ . (ناظم الاطباء). مقابل شیرینی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : جهان ما به مثل می شده ست و ما میخ...
-
تکیه گاه
لغتنامه دهخدا
تکیه گاه . [ ت َ ی ِ ] (اِ مرکب ) محل تکیه و محل آسایش و محل سکون و استراحت و متکا. (ناظم الاطباء). مسند. (آنندراج ). محل اتکا. تکیه جای . آنجا که بدان تکیه کنند : باغ از حریر حله بر گل زند مظله مانند سبزکله بر تکیه گاه دارا. کسائی مروزی .ای شاه تاجد...
-
غلغل
لغتنامه دهخدا
غلغل . [ غ ُ غ ُ ] (اِ صوت ) شوریدن بلبلان و مرغان را گویند در حالت مستی . (برهان قاطع). نام آواز بلبلان چون بسیار باشند. آواز مرغان بسیار : خاسته از مرغزار غلغل تیم و عدی درشده آب کبوددر زره داودی . منوچهری .گر ندانی ز زاغور بلبل بنگرش گاه نغمه و غل...
-
صبوح
لغتنامه دهخدا
صبوح . [ ص َ ] (ع اِ) بامدادی از شیر و شراب و مانند آن ، خلاف غبوق . (منتهی الارب ). شرابی که بوقت بامداد خورده میشود، ضد غبوق که بوقت شام خورند. (غیاث اللغات ). آن شراب که از پس صبح خورند. (ربنجنی ) (مهذب الاسماء). شرب در صبح . (بحر الجواهر). شرابی ...