کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکار کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شاه شکار
لغتنامه دهخدا
شاه شکار. [ ش ِ ] (ص مرکب ) شکارکننده ٔ شاه . || (اِخ ) اصطلاحاً بر میرزا رضای کرمانی اطلاق شود بسبب کشتن ناصرالدین شاه . (از یادداشت مؤلف ): غلام شاه ولایت رضای شاه شکار. || (ص مرکب ، اِ مرکب ) که شکار شاه شود. || شکار ممتاز در نوع خود.
-
طرب شکار
لغتنامه دهخدا
طرب شکار. [ طَ رَ ش َ / ش ِ ] (نف مرکب ) که شادی شکرد. که ایجاد طرب کند : آن جام طرب شکار بر دستم نه وآن ساغر چون نگار بر دستم نه .حافظ.
-
شکار شدن
لغتنامه دهخدا
شکار شدن . [ ش ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آزرده و خشمگین شدن . برآشفتن . از ناملایمی یا طنز و کنایه ای بخشم آمدن و آزرده شدن . || بور شدن . (فرهنگ فارسی معین ). || صید شدن . (یادداشت مؤلف ).گرفتار شدن . ربوده شدن . (ناظم الاطباء) : می شود صیاد مرغان را ش...
-
شکار گردیدن
لغتنامه دهخدا
شکار گردیدن . [ ش َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) شکار شدن . (یادداشت مؤلف ). مغلوب گشتن : اکنون شکار آن مژه گردید شیخ شهرشهباز ما کبوتر یاهو گرفته است . خان آرزو (از آنندراج ).و رجوع به شکار گشتن و شکار شدن شود.
-
شکار گشتن
لغتنامه دهخدا
شکار گشتن . [ ش ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) شکار گردیدن . شکار شدن . (یادداشت مؤلف ) : شکار یکی گشتی ازبهر آنک مگر دیگری را بگیری شکار. ناصرخسرو.و رجوع به شکار شدن و شکار گردیدن شود.
-
شکار داشتن
لغتنامه دهخدا
شکارداشتن . [ ش ِ ت َ ] (مص مرکب ) ناراحت و فکار داشتن . آزرده ساختن . (از یادداشت مؤلف ). || مسخر داشتن . رام و مطیع و مغلوب داشتن : لاجرم اکنون جهان شکار من است گرچه همی داشت او شکار مرا.ناصرخسرو.
-
معنی شکار
لغتنامه دهخدا
معنی شکار. [ م َ ش ِ ] (ص مرکب ) آنکه صید معنی کند. (آنندراج ). آنکه معانی و مضامین خوب و عالی ابداع کند : بال پروانه ٔ ترا هرچند صائب بسته اندشکر ﷲ خاطر معنی شکارت داده اند.صائب (از آنندراج ).
-
ملک شکار
لغتنامه دهخدا
ملک شکار. [ م َ ل ِ ش ِ ] (ص مرکب ) شکار کننده ٔ ملک . که شاهان رااز پای درآورد. که شاهان را مغلوب کند : میربزرگ نامی ، گرد گران سلیحی شیر ملک شکاری ، شاه جهان گشایی .فرخی .
-
بوسه شکار
لغتنامه دهخدا
بوسه شکار. [ س َ / س ِ ش ِ ] (نف مرکب ) از اسمای معشوق است که از یک بوسه ، شکارکننده ٔ عاشق است . (آنندراج ).
-
خلق شکار
لغتنامه دهخدا
خلق شکار. [ خ َ ش ِ ] (ص مرکب ) شکارکننده ٔ مردم . بدام اندازنده ٔ مردم : بازِ جهان تیزپرّو خلق شکار است بازِ جهان را بجز شکار چه کار است ؟ناصرخسرو.
-
جان شکار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] jānšekār ۱. شکارکنندۀ جان؛ گیرندۀ جان؛ جانستان: ◻︎ نَبْوَد شگفت اگر ملکالموت خوانمش / ازبسکه هست چون ملکالموت جانشکار (قاآنی: ۳۷۹).۲. عزرائیل. = جانشکر
-
طرب شکار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] tarabšekār آنچه طرب بیاورد؛ آنچه ایجاد شادی و طرب کند: ◻︎ آن جام طربشکار بر دستم نه / وآن ساغر چون نگار بر دستم نه (حافظ: ۱۱۱۱).
-
طعمه شکار
دیکشنری فارسی به عربی
خصلة
-
شکار گردون
لهجه و گویش تهرانی
پیشکار شکار
-
شکار شدن
لهجه و گویش تهرانی
عصبانی شدن