کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شپیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شپیل
فرهنگ فارسی معین
(ش ) (اِ.) سوت ، سوتی که با دهان زنند.
-
شپیل
لغتنامه دهخدا
شپیل . [ ش َ / ش ِ ] (اِ صوت ) شافوت . آوازی باشد که بیشتر کبوتربازان از دهان برآورند. (برهان ).
-
شپیل
لغتنامه دهخدا
شپیل . [ ش َ / ش ِ ](اِمص ) فشردن . (برهان ) (انجمن آرا). فشار و عصر. (ناظم الاطباء) : گلابی صفت بر جفا بگذرندکه گل را شپیلند و آبش برند. امیرخسرو. || شیفتگی . (برهان ). شیفتگی نمودن . (از ناظم الاطباء). || دیوانگی . (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از ان...
-
شپیل
لغتنامه دهخدا
شپیل . [ش َ ] (اِ) پاچه ٔ شتر را گویند و به عربی رجل الجمل خوانند. (برهان ). || نام گیاهی که شپل و شترپا نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع شود به شترپا.
-
شپیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šepil = شپل
-
جستوجو در متن
-
beeper
واژهنامه آزاد
دستگاه قابل حمل الکترونیکی که در مواقع لزوم، صدای «بیپ» یا شپیل می دهد؛ بیپر، شپیلگر.
-
شپیلیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] šepilidan فشردن؛ فشار دادن: ◻︎ گلابیصفت بر صفا بگذرند / که گل را شپیلند و آبش خورند (امیرخسرو: لغتنامه: شپیل).
-
پل لیکو
لغتنامه دهخدا
پل لیکو. [ پ ِ ک ُ ] (اِخ ) ادیب ایتالیائی متولد در سالوس . وی نه سال در زندانهای شپیل برگ محبوس ماند و کتاب الم انگیز خویش را بنام «زندانهای من » بنوشت . (1789 - 1854م .).
-
شپل
لغتنامه دهخدا
شپل . [ ش ِ ] (اِ) شپلت . شپیل . شفل . پایه و مرتبه . (برهان ) (انجمن آرا). پایه و مرتبه و منزلت و جاه . (از ناظم الاطباء). || پاچه ٔ شتر را گویند از آنجا که به زمین نزدیک است . (از برهان ) (از ناظم الاطباء). سپل . سول . سفل . || صدا و آوازبلند کردن ...
-
شترپا
لغتنامه دهخدا
شترپا. [ ش ُ ت ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) شترپای . || که پایی همچون پای شتر دارد. دارای پای ضخم وبی اندام . || پای اشتر. سپل . شپیل . رجل الجمل . نام گیاهی که برگ آن به کف پای شتر ماند. (ناظم الاطباء). || کاکوتی . سعتر. رجوع به اشترپاشود. || گل آفتاب گر...
-
شترپای
لغتنامه دهخدا
شترپای . [ ش ُ ت ُ] (ص مرکب ) که پایی چون پای شتر دارد. ضخم و بی اندام . رجوع به شترپا شود. || (اِ مرکب ) پای شتر. رجل الجمل . شپیل . شترپا. گیاهی باشد که برگ آن به کف پای شتر ماند. (برهان ). گل آفتاب گردان . || کاکوتی . سعتر. و رجوع به اشترپا و شترپ...