کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شِرَقْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شرق اوسط
لغتنامه دهخدا
شرق اوسط. [ ش َ ق ِ اَ س َ ] (اِخ ) خاورمیانه . شامل کشورهای عربستان ، عراق ، لبنان ، سوریه ، فلسطین ، ایران ، ترکیه و مصر است . (از فرهنگ فارسی معین ). و این بمناسبت وقوع این کشورها در شرق اروپا و نزدیکی بیشتر آنها به اروپاست از دیگر کشورهای آسیایی ...
-
شرق هندی
لغتنامه دهخدا
شرق هندی . [ ش َ ق ِ هَِ ] (اِخ ) سیدمحمد افضل . از گویندگان قرن 13 هَ . ق . و از مردم لکهنو بوده چندی در خدمت نواب ملک آرا بود سپس به سپهدار عراق پیوست . از اشعار اوست :گر رهد از شکن زلف اسیر ذقن است دل دیوانه گهی در چه و گه در رسن است .حور نگویم تو...
-
شرق شناسی
لغتنامه دهخدا
شرق شناسی . [ ش َ ش ِ ] (حامص مرکب ) خاورشناسی . صفت شرق شناس . عمل آشنایی و معرفت به فرهنگ و تمدن و اوضاع مشرق زمین . (یادداشت مؤلف ). استشراق . خاورشناسی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به خاورشناسی و شرق شناس شود.
-
ملک شرق
لغتنامه دهخدا
ملک شرق . [ م َ ل ِ ک ِش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پادشاه مشرق . که بر مشرق حکومت و سلطنت دارد. در شواهد زیر ظاهراً کنایه از سلطان محمود و سلطان مسعود غزنوی است : تا ثنای ملک شرق بودبه ثنای دگران رنج مبر. فرخی .بر بساط ملک شرق ازاو فاضل ترکس بننشس...
-
اهل شرق
لغتنامه دهخدا
اهل شرق . [ اَ ل ِ ش َ ] (اِخ ) حکماء فرس که به دو اصل نور و ظلمت قائل بودند. رجوع به حکمت الاشراق ص 301 شود.
-
شرق شناس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] šarqšenās مستشرق؛ خاورشناس؛ کسی که دانا به اوضاع و احوال، زبانها، و آداب ملل مشرقزمین است.
-
ساکن شرق
دیکشنری فارسی به عربی
شرقي
-
بطرف شرق
دیکشنری فارسی به عربی
شرقي
-
شرق نزدیک
دیکشنری فارسی به عربی
الشَّرقُ الأدني
-
شمال شرق
دیکشنری فارسی به عربی
منطقة شمالية شرقية
-
بسوی شرق
دیکشنری فارسی به عربی
باتجاه الشرق
-
شَرَق دست
لهجه و گویش تهرانی
ماهر،مهارت
-
شعاع شرق
واژهنامه آزاد
به معنای ظهور کننده از شرق، پرتوی از شرق، کنایه از خورشید. شعاع:پرتو ؛ شرق:محل بیرون آمدن خورشید
-
شرق دور
واژهنامه آزاد
کشورهای شرق آسیا مانند چین کره و زاپن
-
polar easterlies index
نمایۀ شرقوزان قطبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] معیاری از قدرت باد شرقی بین عرضهای 55 و 70 درجۀ شمالی