کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شِرَقْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شِرَقْ
لهجه و گویش گنابادی
sheragh در گویش گنابادی صدای برخورد اعضای بدن در هنگام کتک کاری یا ضربه خوردن را گویند ، چسپیدن ضربه ، اثر کردن ضربه ای که زده شده
-
واژههای مشابه
-
شرق
واژگان مترادف و متضاد
خاور، خاورزمین، شروق، مشرق، نیمروز ≠ باختر، غرب
-
شرق
فرهنگ واژههای سره
خاور، خورآیان
-
شرق
لغتنامه دهخدا
شرق . [ ش َ ] (اِخ ) کنایه از آسیا و آفریقا که در مشرق اروپا قرار دارند. (یادداشت مؤلف ). ممالکی که در مشرق کره ٔ زمین هستند. مجموع کشورهای آسیایی . (فرهنگ فارسی معین ) : مباش غره به تقلید غربیان که به شرق اگر دهد هنر شرقی احترام دهد. ملک الشعراء به...
-
شرق
لغتنامه دهخدا
شرق . [ ش َ ] (اِخ )اقلیمی است به باجه در اندلس . (از معجم البلدان ).
-
شرق
لغتنامه دهخدا
شرق . [ ش َ ] (ع اِ) آفتاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). ذکا. یوح . بوح . بیضا. خور. مهر. شارق . شمس . شید. (یادداشت مؤلف ). خورشید. (مهذب الاسماء) : چون در تنور شرق پزد نان گرم چرخ آواز روزه بر همه ...
-
شرق
لغتنامه دهخدا
شرق . [ ش َ ] (ع مص ) برآمدن آفتاب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (دهار) (از مهذب الاسماء) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). تابان شدن و برآمدن آفتاب . (آنندراج ). || شکافتن گوش گوسپند را. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). شکافتن گوش گو...
-
شرق
لغتنامه دهخدا
شرق . [ ش َ / ش ِ ] (ع اِ) روشنی که از شکاف در درآید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || (ص ) لحم شرق ؛ گوشت بی چربی . ج ، شارِق .(از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گوشت لخم . گوشتی که چربی نداشته باشد. (آنندراج ). رجوع به شَرِق شود.
-
شرق
لغتنامه دهخدا
شرق . [ ش َ رَ ] (ع اِ) آفتاب . گویند: طلع الشرق . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || گاهی اطلاق می شود بر جهتی که خورشید از آن برآید. (از اقرب الموارد). شَرق . رجوع به شرق شود.
-
شرق
لغتنامه دهخدا
شرق . [ ش َ رَ ] (ع مص )شکافته گوش شدن گوسپند به درازا. || به گلو ماندن آب و خدو. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). آب در گلو بماندن . (بحر الجواهر). در گلو گرفتن آب و جز آن . (یادداشت مؤلف ). شراب و جز آن در گلو گرفتن . (تاج المصا...
-
شرق
لغتنامه دهخدا
شرق . [ ش َ رَ / ش َ رَ ق ق ] (اِ صوت ) صدای به هم خوردن دو چیز. (یادداشت مؤلف ).- شرق دست ؛ آوایی که از خوردن کف دست به جایی آید، همچون : سینه زدن و غیره . ضرب شست : گاه بگشوده گریبان ، روز تا شب سینه رادر معابر از شرق دست گلگون می کنند. ملک الشعر...
-
شرق
لغتنامه دهخدا
شرق . [ ش َ رِ ] (ع ص ) جرح شرق ؛ زخم ممتلی از خون . (ناظم الاطباء). || گوشت بی چربی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). گوشت لاغر. (مهذب الاسماء). رجوع به شَرق یا شَریق شود.
-
شرق
لغتنامه دهخدا
شرق . [ ش ِ ] (ع اِ) بیغوله ٔ دهن . (دهار).
-
شرق
لغتنامه دهخدا
شرق . [ ش ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شارِق .(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شارق شود.