کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شُم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شُم
لهجه و گویش بختیاری
šom شام.
-
واژههای مشابه
-
شم
واژگان مترادف و متضاد
۱. بویایی، بوییدن، مشام ۲. بو، رایحه ۳. ادراک، بینش
-
شم
لغتنامه دهخدا
شم . [ ش َ ] (اِخ ) نام پادشاه کابل جد گرشاسب . (مزدیسنا و ادب پارسی ص 417) : ز شم زآن سپس اثرط آمد پدیدو زین هر دو شاهی به اثرط رسید.اسدی (ایضاً).
-
شم
لغتنامه دهخدا
شم . [ ش َم م ] (ع مص ) بوییدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شَمیم . شِمّیمی ̍ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). شم ریحان و جز آن ؛ گرفت بوی آن به حاسه و شم . (از اقرب الموارد). رجوع بهمین مصادرکلمه شود. || تکبر کردن . (ناظم الاطباء) (آن...
-
شم
لغتنامه دهخدا
شم . [ ش َم م ] (ع اِمص ، اِ) حس بینی که درک بویها بدان است . (از اقرب الموارد). یکی از حواس پنجگانه که عمل درک بوها از آن صادر میشود. (ناظم الاطباء). حس شامه و آن در فارسی غالباً به تخفیف میم تلفظ شود مگر در حال اضافه ، مانند شر و سل و بر و جز آن . ...
-
شم
لغتنامه دهخدا
شم . [ ش ُ ] (اِ) چاروق و پای افزاری که زیر آن از چرم و بالای آن از ریسمان بود. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) : که را بنده کو بار مردم کشدگهی شم کشد گه بریشم کشد.نظامی .
-
شم
لغتنامه دهخدا
شم . [ ش ُ ](ص ) مخفف شوم . شوم . بدیمن . منحوس . (ناظم الاطباء).
-
شم
لغتنامه دهخدا
شم . [ ش ُم م ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَشَم ّ و شَمّاء. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به اشم و شماء شود.
-
شم
لغتنامه دهخدا
شم . [ش َ ] (اِ) خوف . ترس . بیم . || دُم . ذنب . دنبال . || فریب . مکر. حیله . نیرنگ . دغا. || دوری . (ناظم الاطباء). نفرت و دوری . (فرهنگ جهانگیری ). || مسافت . || کاروانسرا. خانه ای که در آن از مسافران پذیرایی می کنند. (ناظم الاطباء). || خانه ٔ زی...
-
شم
فرهنگ فارسی معین
(شَ) (مص ل .) 1 - رمیدن . 2 - آشفته شدن .
-
شم
فرهنگ فارسی معین
(شَ مّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بوییدن . 2 - (اِ.) یکی از حواس پنجگانه که وظیفه اش درک بوی هاست . 3 - بو. 4 - ادراک .
-
شم
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) چارق .
-
شم
فرهنگ فارسی معین
(شَ) (اِ.) ناخن .
-
شم
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ شمیدن) [قدیمی] šam = شمیدن۱