کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شَوَق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شَوَق
لهجه و گویش بختیاری
šavaq سیاه، مشکى.
-
واژههای مشابه
-
شوق
واژگان مترادف و متضاد
آرزومندی، اشتیاق، دلبستگی، ذوق، رغبت، شور، علاقه، هوس
-
شوق
فرهنگ واژههای سره
خواستاری، شور، شاد
-
شوق
لغتنامه دهخدا
شوق . (ع ص ، اِ) ج ِ اَشْوَق . (منتهی الارب ). عشاق . (اقرب الموارد). عاشقان . (منتهی الارب ). مشتاقان . رجوع به اشوق شود.
-
شوق
لغتنامه دهخدا
شوق . [ ش َ ] (ع اِمص ) آزمندی نفس و میل خاطر.ج ، اشواق . (منتهی الارب ). آرزومندی . (المصادر زوزنی )(مهذب الاسماء). آرزومندی . بویه . (از یادداشت مؤلف ). خواست . غرض . (از منتهی الارب ). نیاز. (فرهنگ اسدی ).رغبت و اشتیاق و منتهای آرزوی نفس و میل خا...
-
شوق
لغتنامه دهخدا
شوق . [ ش َ ] (ع مص ) بستن طناب را به میخ و استوار کردن و آویختن : شاق الطنب الی الوتد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بستن طناب را به میخ و محکم کردن آن را (از باب نصر). (ناظم الاطباء). || برپای کردن مَشک را به دیوار: شاق القربة. (منتهی الارب ) (...
-
شوق
لغتنامه دهخدا
شوق . [ ش َ وَ ] (اِ) صورتی است از شَبَه ، شَوه . سبج . جزع . حجرالبحیرة. (یادداشت مؤلف ). - مِثل ِ شَبَه یا مِثل ِ شَوَق ؛ در تداول زنان ، سخت سیاه و شفاف (در موی ). (از یادداشت مؤلف ). رجوع به شَبَه و شَوه و سبج شود.
-
شوق
فرهنگ فارسی معین
(شَ) [ ع . ] (اِمص .) میل ، رغبت .
-
شوق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: شَوق، جمع: اَشواق] šo[w]q ۱. برانگیختن به عشق و محبت؛ میل و رغبت فراوان.۲. (تصوف) رغبت سالک برای وصول.
-
شوق
دیکشنری فارسی به عربی
بهجة , حماس , حماسة , هوس
-
شوق
واژهنامه آزاد
خوشحالی
-
شوق داشتن
لغتنامه دهخدا
شوق داشتن . [ ش َ / شُو ت َ ] (مص مرکب ) راغب بودن . اشتیاق داشتن . (ناظم الاطباء) : چه ذوق از ذکر پیدا آید او راکه پنهان شوق مذکوری ندارد. سعدی .من خود ای ساقی از این شوق که دارم مستم تو به یک جرعه ٔ دیگر چه بری از دستم .سعدی .
-
شوق ذوق
لغتنامه دهخدا
شوق ذوق . [ ش َ / شُو ذَ / ذُو ] (اِ مرکب ) خرسندی . خوشی . خواهش . آرزوی . رغبت . (ناظم الاطباء). رجوع به شوق و ذوق شود.
-
شوق انگیز
لغتنامه دهخدا
شوق انگیز. [ ش َ / شُو اَ ] (نف مرکب ) شوق انگیزنده . آنچه در انسان تولید شوق کند. اشتیاق آور. (فرهنگ فارسی معین ). مایه ٔ اشتیاق . که شوق را سبب گردد.