کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شَقْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شق
دیکشنری عربی به فارسی
شکافتن , جدا کردن , شکستن , ورامدن , چسبيدن , پيوستن , تقسيم شدن , شکافتن سلول
-
شق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: شقّ] [قدیمی] šaq[q] ۱. پاره کردن؛ شکافتن؛ دریدن.۲. متفرق ساختن.۳. (اسم) [جمع: شُقُوق] چاک؛ شکاف.۴. (صفت) جای شکافته و دریده.۵. (اسم) نصف از هر چیز.۶. (اسم) صبحدم.
-
شق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] šeq[q] ۱. نیمۀ بدن؛ یک طرف بدن.۲. نیمۀ برابر و مساوی از چیزی؛ نیمۀ چیزی.۳. ناحیه.۴. کرانه؛ سو.
-
شِقِّ
فرهنگ واژگان قرآن
مشقت و سختي
-
شِقْ
لهجه و گویش گنابادی
shegh در گویش گنابادی یعنی حالت چهره ، ظاهر
-
شق
دیکشنری فارسی به عربی
بديل , خشبي , شخص , غير مرن , قاسي , منشد جدا , وخز
-
شق
واژهنامه آزاد
شَقْ (shagh) در گویش گنابادی یعنی ایستادن و بلند شدن آلت تناسلی مردانه ، مست شدن و برانگیختگی شهوت || شِقْ:(shegh) در گویش گنابادی یعنی حالت چهره ، ظاهر
-
شق شق
لغتنامه دهخدا
شق شق . [ ش ِ ش ِ ] (اِ صوت ) صدایی که از برخورد پا به چیزی ویا از برخورد چیزی خشک به چیزی برخیزد : از آن سو خش خش مخفی از اینسو شق شق مدفون شنو این رمز از قاری سوءالت آن جوابت این .نظام قاری .
-
کله شق
لغتنامه دهخدا
کله شق . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ش َق ق / ق ] (ص مرکب ) سخت سر. (ناظم الاطباء). کله شخ . خیره سر و ستیزه کار و مستبد برأی با جهل و نادانی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در تداول عامه ، یک دنده . مستبد. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کله شخ شود. || لج کنن...
-
گردن شق
لغتنامه دهخدا
گردن شق . [ گ َ دَ ش َ ] (ص مرکب ) گردنکش . متکبر. خودپسند. و رجوع به گردن شخ شود.
-
شق القمر
فرهنگ واژههای سره
ماه شکاف
-
گردن شق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [عامیانه، مجاز] gardanša[q]q ۱. شخص متکبر و مغرور.۲. سرکش.
-
کله شق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] kallešaq[q] سرسخت؛ خودرٲی؛ لجوج.
-
شق القمر
فرهنگ فارسی معین
(شَ قُّ لْ قَ مَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - شکافتن ماه که یکی از معجزات پیغمبر اسلام است . 2 - (عا.) کاری عجیب و خارق العاده .
-
کله شق
فرهنگ فارسی معین
(کَ لِ شَ) (ص مر.) (عا.) یک دنده ، لجوج .