کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شَطْرَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شَطْرَ
فرهنگ واژگان قرآن
بعض - قسمتي (منظور از بعض مسجد الحرام همان کعبه است ، واينکه صريحا نفرمود فول وجهک الکعبة و يا فول وجهک البيت الحرام براي اين بود که مقابل حکم قبله قبلي قرار گيرد چون شطر مسجد اقصي نيز منظور صخره اي معروف در آنجا بود ، نه همه آن مسجد )
-
واژههای مشابه
-
شطر
فرهنگ فارسی معین
(شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جزو، پاره . 2 - نیمة چیزی .
-
شطر
لغتنامه دهخدا
شطر. [ ش َ ] (ع اِ) نیمه ٔ چیزی و پاره ٔ آن . ج ، اَشطُر، شُطور. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نیمه . (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61). نصف هر شی ٔ. (غیاث اللغات ). نیمه ٔ هر چیزی . (دهار) (از مجمل اللغة). نصف . مثل : احلب حلباً لک شطره...
-
شطر
لغتنامه دهخدا
شطر. [ ش َ ] (ع مص ) دوشیدن دو پستان شتر و گوسفند خود را و دو پستان دیگر را گذاشتن تا بماند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). دوشیدن . (المصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). به دو نیم کردن . (دهار) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).
-
شطر
لغتنامه دهخدا
شطر. [ ش َ ] (معرب ، اِ) معرب چتر. (یادداشت مؤلف ) : ثم اتی بالفیل و الصق به سلم فرکب علیه و رفع الشطر فوق رأسه . (ابن بطوطة).
-
شطر
لغتنامه دهخدا
شطر. [ش ُ / ش ُ طُ ] (ع ص ) دور و بعید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جهت بعید. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
شطر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَشطُر و شُطور] [قدیمی] šatr پارهای از چیزی؛ جزء؛ پاره؛ نیمه؛ نیمۀ چیزی.
-
واژههای همآوا
-
شتر
واژگان مترادف و متضاد
ابل، اشتر، جمل، ناقه
-
شتر
فرهنگ فارسی معین
(شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - برگشتگی پلک چشم . 2 - فروهشتگی پلک پایین . 3 - انقطاع ، بریدگی ، انشقاق (لب زیرین و غیره ). 4 - عیب ، نقص .
-
شتر
فرهنگ فارسی معین
(شُ تُ) [ په . ] (اِ.) پستانداری است نشخوارکننده از گروه سم داران بدون شاخ با پاهایی که دو انگشت دارد. این حیوان در برابر گرما و تشنگی بسیار مقاوم است . ؛ ~دیدی ، ندیدی سفارش به کتمان راز. ~ ؛ ~سواری دولا دولا نمی شه کنایه از: تلاش بیهوده برای پنه...
-
شطر
فرهنگ فارسی معین
(شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جزو، پاره . 2 - نیمة چیزی .
-
شتر
لغتنامه دهخدا
شتر. [ ش َ ] (اِ) کناره و گوشه . (برهان ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا) (آنندراج ). کنار. (فرهنگ جهانگیری ). || (هندی ، اِ) مأخوذ ازهندی به معنی دشمن . (از برهان ) (از ناظم الاطباء).
-
شتر
لغتنامه دهخدا
شتر. [ ش َ ] (ع اِ) در نزد علماء عروض خَرْم بعد از قبض در مفاعیلن است . چنانچه ثَرْم ، خَرْم بعد از قبض در فعولن باشد کذا فی بعض الرسائل العربی . پس بعد از شتر از مفاعیلن ، فاعلن باقی ماند و جزئی را که شتر در آن بکار برده شده اَشْتَرنامند بنابراین کل...