کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شَرى پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شَرى
لهجه و گویش بختیاری
ša:ri شهرى.
-
واژههای مشابه
-
شری
لغتنامه دهخدا
شری . [ ش َ ] (ع اِمص ) ممال شَری ̍.- بیع و شری ؛ خرید و فروش : تو همی خواهی که پنجم شان شوی احتیاطی کن درین بیع و شری . انوری .وی بسا کس رفته تا هند و هری او ندیده جز مگر بیع وشری . مولوی .رجوع به شَری ̍ شود.
-
شری
لغتنامه دهخدا
شری . [ ش َ ] (ع ص ) پوست شری برآورده . (ناظم الاطباء).
-
شری
لغتنامه دهخدا
شری . [ ش َ را ] (اِخ ) کوهی است به تهامه . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). راهی است بین تهامه و یمن . (از معجم البلدان ).
-
شری
لغتنامه دهخدا
شری . [ ش َ را ] (اِخ ) وادیی است میان کبکب و نعمان برمسافت یک شب از عرفه . (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
شری
لغتنامه دهخدا
شری . [ ش َ را ] (ع اِ) بثورات ریزه ٔ سرخ که بر بدن آدمی برآید و به فارسی مخملک گویند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (بحر الجواهر). دلم (به فارسی ). (بحر الجواهر). نقطه های سرخ پرخارش که بر جلد بدن پدید آید. (غیاث اللغات ). آبله ریزه ٔ سرخ حکاک...
-
شری
لغتنامه دهخدا
شری . [ ش َ ری ی ] (ع ص ) اسب به نهایت رسیده در رفتار و بسیار جنبان و گشاده گام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
-
شری
لغتنامه دهخدا
شری . [ ش َرْ را ] (اِخ ) ناحیه ای است به همدان . (منتهی الارب ).
-
شری
لغتنامه دهخدا
شری . [ ش َرْ ری ی ] (ع ص ، اِ) فرومایه ترین و یا برگزیده ترین از ستور. (ناظم الاطباء).
-
شری
لغتنامه دهخدا
شری . [ ش َرْی ْ ] (ع اِ) حنظل .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بر مطلق حنظل نیز اطلاق شود. (بحر الجواهر).- لفلان طعمان اری و شری ؛ ای عسل و حنظل . (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).|| برگ درخت حنظل . (ناظم الاطباء) (منتهی...
-
شری
لغتنامه دهخدا
شری . [ ش َرْی ْ ] (ع مص ) شِراء. (ناظم الاطباء). رجوع به شراء شود.
-
شری
لغتنامه دهخدا
شری . [ ش ِ را / رَن ْ ] (ع مص ) خریدن . || فروختن . (ترجمان القرآن جرجانی ) (آنندراج ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || پراکنده شدن بدی در میان مردم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || چیره شدن بر کسی و گویند در خا...
-
شری
لغتنامه دهخدا
شری . [ ش ُرْ را ] (ع ص ) زن بدتر. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اعوذبک باﷲ من نفس حری و عین شری ؛ ای عین خبیثة. (ناظم الاطباء).
-
شری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (پزشکی) [قدیمی] šarā جوشهای ریز خارشدار.