کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شيخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شيخ
معنی
بزرگتر , ارشد , ارشد کليسا , شيخ کليسا
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شيخ
دیکشنری عربی به فارسی
بزرگتر , ارشد , ارشد کليسا , شيخ کليسا
-
واژههای مشابه
-
شیخ
واژگان مترادف و متضاد
۱. مراد، مرشد ۲. آخوند، معمم، ملا ۳. پیر، سالخورده، کهنسال، مسن ۴. امیر، پیشوا، قاید ≠ شاب
-
شیخ
فرهنگ فارسی معین
(شَ یا ش ) [ ع . ] (ص .) 1 - مرد پیر. 2 - مرد بزرگوار. 3 - مرشد، عالم . 4 - رییس طایفه . ج . شیوخ .
-
شیخ
لغتنامه دهخدا
شیخ . [ ش َ ] (اِخ ) ابن احمد اول ابن محمد اول .ششمین از شرفای حسنی مراکش از سال 1012 تا 1016 هَ . ق . با برادران خود ابوفارس و زیدان کشاکش داشت . رجوع به طبقات سلاطین لین پول و فرهنگ فارسی معین شود.
-
شیخ
لغتنامه دهخدا
شیخ . [ ش َ ] (اِخ ) ابن حسام الدین معروف به منقی . او راست : رسالة فی المهدی . (از کشف الظنون ).
-
شیخ
لغتنامه دهخدا
شیخ . [ ش َ ] (اِخ ) ابن لال احمدبن علی همدانی شافعی (متوفی 398 هَ . ق .) او راست : معجم الصحابه . (از کشف الظنون ). و نیز رجوع به احمدبن علی همدانی شود.
-
شیخ
لغتنامه دهخدا
شیخ . [ ش َ ] (اِخ ) ابن نورالدین رومی . از اوست : تفسیرفاتحة. (محتمل است کلمه ٔ «ابن » در عنوان صاحب ترجمه در نسخه ٔ کشف الظنون زائد باشد). (یادداشت مؤلف ).
-
شیخ
لغتنامه دهخدا
شیخ . [ ش َ ] (اِخ ) رجوع به ابوالحسن الصایغ (شیخ ...) شود.
-
شیخ
لغتنامه دهخدا
شیخ . [ ش َ ] (اِخ ) لقب محمد المهدی رئیس حکومت شرفای سعدیین در مغرب (مراکش ). (از دائرةالمعارف اسلامی ).
-
شیخ
لغتنامه دهخدا
شیخ . [ ش َ ] (اِخ ) لقب محمد رئیس عشیره ٔ بنی وطاس در مغرب (مراکش ). (از دائرةالمعارف اسلامی ).
-
شیخ
لغتنامه دهخدا
شیخ . [ ش َ ] (اِخ ) ملقب به مؤید. ششمین از ممالیک برجی (مصر) از سال 815 هَ .ق . تا 824 هَ . ق . رجوع به طبقات سلاطین اسلام شود.
-
شیخ
لغتنامه دهخدا
شیخ . [ ش َ ] (ع مص ) پیر گردیدن . شیوخة [ ش ُ /شیو خ َ ]. شَیْخوخة. شَیْخوخیّة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پیر شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || خواجه شدن . (منتهی الارب ).
-
شیخ
لغتنامه دهخدا
شیخ . [ ش َ / ش ِ] (از ع ، اِ) آنکه سالمندی و پیری بر او ظاهر گردد و یا عبارتست از سن چهل یا پنجاه یا پنجاه ویک تا پایان عمر، یا تا سن هشتاد، و یا آنکه دوران شباب او بپایان رسیده باشد. ج ، شیوخ [ ش ُ / شیو ]، اَشْیاخ ، شَیْخة، شیَخة، شیخان ، مَشْیَخة...
-
شیخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: شَیخ، جمعالجمع: مشایخ] šeyx ۱.دانشمند دینی؛ عالم دین.۲. (موسیقی) مرشد؛ پیر.۳. [قدیمی] سالخورده، پیر.۴. [قدیمی] رئیس طایفه؛ بزرگ.〈 شیخالمرسلین: [عربی: شیخالمرسلین] [قدیمی] حضرت نوح.