کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شوم دست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شوم طبع
لغتنامه دهخدا
شوم طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) بدطبیعت و بدسرشت . (ناظم الاطباء).
-
شوم فن
لغتنامه دهخدا
شوم فن . [ ف َن ن / ف َ ] (ص مرکب ) که فن و شیوه بد دارد. که فن منحوس دارد. بدرفتار : مستهان و خوار گشتند از فتن از وزیر شوم رای و شوم فن .مولوی .
-
شوم قدم
لغتنامه دهخدا
شوم قدم . [ ق َ دَ ] (ص مرکب ) بدقدم . نامبارک و منحوس . (آنندراج ). بدیمن . بدفال و بدشگون . (ناظم الاطباء).
-
شوم مزاج
لغتنامه دهخدا
شوم مزاج . [ م ِ ] (ص مرکب ) طمعکار وبخیل و لئیم . (ناظم الاطباء). || شوم پی .
-
شوم اختر
فرهنگ فارسی معین
(اَ تَ) (ص مر.) بدبخت .
-
اختر شوم
لغتنامه دهخدا
اختر شوم .[ اَ ت َ رِ ] (ترکیب وصفی ) ستاره ٔ نحس . اختر نحس .
-
نقشه شوم
دیکشنری فارسی به عربی
الخطة الدنيئة
-
بسرنوشت شوم دچار کردن
دیکشنری فارسی به عربی
مصير
-
جستوجو در متن
-
امروز
لغتنامه دهخدا
امروز. [ اِ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) این روز. روزی که در آن هستیم . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). همین روز. (فرهنگ فارسی معین ). روز حاضر. الیوم : ماریفنج اگرت دی بگزیدنوبت مار افعی است امروز. شهید.امروز بامداد مرا ترسابگشود باسلیق نه نشکرده . کسا...
-
دستبرد
لغتنامه دهخدا
دستبرد.[ دَ ب ُ ] (ن مف مرکب ) دست برده . غارتیده . غارت زده .- دستبرد شدن از ؛ غارت زده شدن : باری از آن دست شوم پایمال باری از آن پای شوم دستبرد.انوری .
-
سیاه دست
لغتنامه دهخدا
سیاه دست . [ دَ ] (ص مرکب ) بخیل . (غیاث اللغات ). کنایه از مردم بخیل و رذل و ممسک . (برهان ). || کنایه از نحس و شوم . (آنندراج ).
-
سیاه دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] siyāhdast ۱. بخیل؛ ممسک؛ خسیس.۲. فرومایه.۳. شوم؛ نحس.
-
سیاه دست
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (ص مر.) 1 - بخیل ، خسیس . 2 - پست ، فرومایه . 3 - شوم ، نامبارک .
-
دستینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دستیانه، دستینج› [قدیمی] dastine ۱. دسته.۲. = دستبند: ◻︎ تا چو هماغوش غیوران شوم / محرم دستینهٴ حوران شوم (نظامی۱: ۴۵).۳. دستکش؛ پوشاک دست.۴. امضا.۵. حکم.۶. دستخط.
-
سیه دست
لغتنامه دهخدا
سیه دست . [ ی َه ْ دَ ] (ص مرکب ) مردم بخیل . || رذل . || شوم . نامبارک . (برهان ) (آنندراج ) : جره بازی بدم رفتم به نخجیرسیه دستی زده بر بال مو تیربوره غافل مچر در چشمه ساران هر آن غافل چره غافل خوره تیر. باباطاهر.رجوع به سیاه دست شود.