کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شوریده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شوریده
/šuride/
معنی
۱. آشفته؛ منقلب؛ پریشانحال.
۲. (تصوف) ویژگی کسی که نور حق در دلش جلوهگر گشته و از خود بیخود شده باشد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آشفته، بیقرار، پریشان، پریشانحال، شیدا، شیفته، مجذوب، مجنون، مشوش، منقلب، واله
۲. مضطرب، مغشوش، نامرتب، نامنظم
دیکشنری
berserk, delirious, distraught, ecstatic, excited, feverish, frenetic, frenzied, mad, nervous, turbulent
-
جستوجوی دقیق
-
شوریده
فرهنگ نامها
(تلفظ: šuride) آشفته ؛ (به مجاز) عاشق و شیدا ؛ (در قدیم) پریشان حال ، منقلب .
-
شوریده
واژگان مترادف و متضاد
۱. آشفته، بیقرار، پریشان، پریشانحال، شیدا، شیفته، مجذوب، مجنون، مشوش، منقلب، واله ۲. مضطرب، مغشوش، نامرتب، نامنظم
-
شوریده
فرهنگ فارسی معین
(دَ یا دِ) (ص مف .)1 - آشفته . 2 - عاشق . 3 - دیوانه .
-
شوریده
لغتنامه دهخدا
شوریده . [ دَ / دِ ] (اِ) نوعی ماهی خوراکی است که در خلیج فارس صید شود. (یادداشت مؤلف ).
-
شوریده
لغتنامه دهخدا
شوریده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف )درهم . آشفته . منقلب . دگرگون : چون رسول دررسید جواب بفرستاد که خراسان شوریده است و من به ضبطآن مشغول بودم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 204). خواجه گفت هرچند احمد ینالتکین برافتاد هندوستان شوریده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ...
-
شوریده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) šuride ۱. آشفته؛ منقلب؛ پریشانحال.۲. (تصوف) ویژگی کسی که نور حق در دلش جلوهگر گشته و از خود بیخود شده باشد.
-
شوریده
دیکشنری فارسی به عربی
مجنون , هائج
-
شوریده
واژهنامه آزاد
[ŝuride] منقلب، به هیجان آمده، پریشان حال.
-
واژههای مشابه
-
شوریده خاطر
لغتنامه دهخدا
شوریده خاطر. [ دَ / دِ طِ] (ص مرکب ) دلگیر و محزون و ملول . (ناظم الاطباء).
-
شوریده خرد
لغتنامه دهخدا
شوریده خرد. [ دَ / دِ خ ِ رَ ] (ص مرکب )مختلطالعقل : اختلط الرجل ؛ تباه عقل و شوریده خرد گردید. (منتهی الارب ). الاختلاط؛ شوریده خرد شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). ربک . (یادداشت مؤلف ).
-
شوریده دل
لغتنامه دهخدا
شوریده دل . [ دَ / دِدِ ] (ص مرکب ) شیدا. عاشق . آشفته احوال : چو از بیطاقتی شوریده دل شداز آن گستاخ رویی ها خجل شد. نظامی .شوریده دلی چنین هوایی تن درندهد به کدخدایی . نظامی .مگس پیش شوریده دل پر نزدکه او چون مگس دست بر سر نزد. سعدی .هرکه را کنج اخت...
-
شوریده دماغ
لغتنامه دهخدا
شوریده دماغ . [ دَ / دِ دِ ] (ص مرکب ) کنایه از دیوانه و سودائی . (از آنندراج ). دیوانه و مجنون . شوریده رای . (از ناظم الاطباء).
-
شوریده راه
لغتنامه دهخدا
شوریده راه . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم گمراه و ملحد. (ناظم الاطباء). کنایه از مردم گمراه و پریشان مذهب که متابعت کتب سماوی نکنند و از اخلاق حسنه و اطوار پسندیده بهره ندارند. (آنندراج ). از راه بگشته : چو آن دشتبانان شوریده راه شنیدند یک یک ...
-
شوریده رای
لغتنامه دهخدا
شوریده رای . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) دیوانه . مجنون . (از ناظم الاطباء). گم کرده خرد : کشنده دو سرهنگ شوریده رای بنزد سکندر گرفتند جای . نظامی . || با رأی ناصواب : چه جای است این که بس دلگیر جای است که زد رایت که بس شوریده رای است . نظامی .پریشان خاطر...