کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شورو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شورو
/ševro/
معنی
نوعی چرم که برای ساخت رویۀ کفش کاربرد دارد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
chamois, kid
-
جستوجوی دقیق
-
شورو
فرهنگ فارسی معین
(ش رُ) (اِ.) پوست بزغاله ، چرم بزغاله .
-
شورو
لغتنامه دهخدا
شورو. [ ش ِوْ رُ ] (فرانسوی ، اِ) پوست بزغاله . چرم بزغاله . (فرهنگ فارسی معین ). در تداول چرم براق .
-
شورو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: chevereau] ševro نوعی چرم که برای ساخت رویۀ کفش کاربرد دارد.
-
جستوجو در متن
-
ضوضاة
لغتنامه دهخدا
ضوضاة. [ ض َ ] (ع اِ) شورو بانگ و فریاد. (منتهی الارب ). هیاهو. چنگ و چلپ .
-
بعکوکاء
لغتنامه دهخدا
بعکوکاء. [ ب َ ] (ع اِ) بدی و شورو غوغا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
شورشر
لغتنامه دهخدا
شورشر. [ شو ش َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) شور و شر. شورشار. شورشرابا. شورو شغب . غوغا و فریاد و هنگامه و هرج و مرج و گیرودار و فتنه و آشوب و نعره و بانگ . (از ناظم الاطباء).
-
مؤجج
لغتنامه دهخدا
مؤجج . [ م ُ ءَج ْ ج ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تأجیج . برافروزنده . (منتهی الارب ). آن که آتش برافروزاند. (ناظم الاطباء). برافروزنده ٔ آتش . (آنندراج ). || چیزی و یا کسی که آب را شورو تلخ می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تأجیج شود.
-
کل مکل
لغتنامه دهخدا
کل مکل . [ ک َ م َ ک َ ] (اِ مرکب ) مرادف کَلکَل . (آنندراج ). شور و غوغا. (غیاث ). مبدل عامیانه ٔ قال مقال . شورو غوغا. قال مقال . (فرهنگ فارسی معین ) : این همه کل مکل از تنبک گوینده ٔ تست مطربا حق ْ حق ِ ما از دم پوینده ٔ تست .میرنجات (از آنندراج )...
-
دقدقة
لغتنامه دهخدا
دقدقة. [ دَ دَ ق َ ] (ع مص ) شورو غوغا. (منتهی الارب ). شور و غوغا برپا کردن مردم . (از اقرب الموارد). || آواز سم ستوران . (منتهی الارب ). آواز دادن سنب ستور در رفتن . (تاج المصادر بیهقی ). آواز سم ستوران که در روان شدن آید. (دهار). شنیده شدن آواز سم...
-
پیک
لغتنامه دهخدا
پیک . [ پ َ ] (اِخ )دهی جزء دهستان حوزه ٔ بخش زرند شهرستان ساوه . واقع در 18 هزارگزی خاور زرند، کنار راه ساوه به تهران . جلگه معتدل . دارای 1120 تن سکنه . آب آنجا از قنات شورو تلخ . آب خوردن آن از آب انبار و چند چشمه در یک فرسخی دارد. محصول آنجا غلات...
-
شور و شر
لغتنامه دهخدا
شور و شر. [ رُ ش َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شورشر. شورشار. شورشرابا. شورو شغب . (از ناظم الاطباء). فتنه و فساد : تا برنهاد زلفک شوریده را به رخ اندرفتاد گرد همه شهر شور و شر. عماره . قولش مقر و مایه ٔ نور دل تیغش مکان و معدن شور و شر. ناصرخسرو.سرش م...
-
کپرنیک
لغتنامه دهخدا
کپرنیک . [ ک ُ پ ِ ] (اِخ ) منجم مشهور از مردم لهستان و اوست که پس از ابوریحان بیرونی قائل به مرکزیت خورشیدو متحرک بودن زمین شد و نظام بطلمیوس را نسخ کرد. (یادداشت مؤلف ). در نوزدهم فوریه سال 1473 م . در شهرتورن در لهستان بدنیا آمد و چون یتیم بود عم...
-
مهتر
لغتنامه دهخدا
مهتر. [ م ِ ت َ ] (ص تفضیلی )بزرگتر. با مقام و منزلت و مرتبت برتر : چو شاه تو بردر مرا کهترندتو را کمترین چاکران مهترند. فردوسی .چنین چیزها از وی [خواجه ] آموختندی که مهذب تر و مهترتر روزگار بود. (تاریخ بیهقی ).خنک آنکس را کو چاکر چاکرت بودچاکر چاکرت...