کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شوره بوم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چاه شوره
لغتنامه دهخدا
چاه شوره . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد که در 5 هزارگزی جنوب باختری کوهدشت و5 هزارگزی جنوب باختری راه فرعی خرم آباد به کوهدشت واقع شده . دامنه ، معتدل و مالاریائی است و 90 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات و...
-
شوره زار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) šurezār زمینی که دارای شوره باشد؛ زمین پرشوره که در آن گیاه نروید؛ شورستان؛ شورسان؛ شوربوم.
-
شوره گز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) šuregaz = شورگز
-
شوره سر
دیکشنری فارسی به عربی
قشرة الراس
-
سول شوره
واژهنامه آزاد
یعنی هنگام بارندگی زیاد از سوله ها آب جاری میشود
-
نمک معدنی یا نمک الی جوهر شوره
دیکشنری فارسی به عربی
نترات
-
جستوجو در متن
-
شوربوم
لغتنامه دهخدا
شوربوم . (اِ مرکب ) شوره بوم . زمین شور که در آن نبات نروید. (آنندراج ). شوره زار. زمین شوره . شوره کات .
-
شورناک
لغتنامه دهخدا
شورناک . (ص مرکب ) شوره زار. شوره بوم : ارض سبخة؛ زمین شورناک . (یادداشت مؤلف ). اسباخ ؛ شورناک گردیدن زمین . (منتهی الارب ).
-
روییدن
لغتنامه دهخدا
روییدن . [ دَ ] (مص ) رُستن و نمو کردن و سبز شدن و بالیدن و ترقی کردن . (ناظم الاطباء). نمو کردن نباتات . بالیدن . (فرهنگ فارسی معین ). مصدر دوم از رُستن . بردمیدن نبات . سبز شدن . سر زدن از زمین . برآمدن از زمین . (از یادداشت مؤلف ) : گیاهی که روید...
-
نادان
لغتنامه دهخدا
نادان . (نف مرکب ) جاهل . ضد دانا. (حاشیه ٔ برهان قاطع). جاهل . بی علم . بی وقوف .بی عقل . احمق . گول . بی دانش . (ناظم الاطباء). بی دانش . که لفظ دیگرش جاهل است . (فرهنگ نظام ). ضد دانا و آن را به عربی جاهل گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). مغفل . سفیه...
-
خس
لغتنامه دهخدا
خس . [ خ َ ] (اِ) خاشه و خلاشه . خاشاک . (از برهان قاطع). خرده ٔ کاه . خاز. (از ناظم الاطباء). مرادف خار. (از آنندراج ). چوب ریزه . (فرهنگ اسدی نخجوانی ) : چون بود بسته نیک راه ز خس . رودکی .بچشم تو اندر خس افکند بادبچشمت بر از باد رنج اوفتاد. ابوشکو...
-
دریغ
لغتنامه دهخدا
دریغ. [ دِ/ دَ ] (اِ) افسوس و اندوه و دشوار و اندوه کردن بر تقصیرات گذشته . (از برهان ). افسوس و اندوه . (غیاث ). صاحب آنندراج گوید کلمه ای است که در محل تأسف و تحسرگویند و بدین معنی با لفظ خوردن مستعمل است -انتهی .رنج و اندوه و آزار و پشیمانی و حسر...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد پسر محمد ثالث معروف بسلطان احمد خان اول . چهاردهمین از سلاطین عثمانی و نسب او مستقیماً بسیزده واسطه بسلطان عثمان غازی منتهی شود. مولد او به سال 998 هَ . ق . بودو در 1012 پس از وفات پدر به سن چهارده سالگی بتخت سلطنت عث...
-
عربستان
لغتنامه دهخدا
عربستان . [ ع َ رَ ب ِ ] (اِخ ) عربستان شبه جزیره ای است که از طرف جنوب به خلیج عدن و تنگه ٔ باب المندب و اقیانوس هند و دریای عمان و از مغرب به دریای سرخ (قلزم ) و ترعه ٔ سوئز و از مشرق به دریای عمان و خلیج فارس و عراق عرب و از شمال غربی به طرف جنوب ...
-
طبع
لغتنامه دهخدا
طبع. [ طَ ] (ع اِ) سرشت که مردم بر آن آفریده شده . ج ، طباع . (منتهی الارب ). خوی . (دستور اللغة ادیب نطنزی ). طبیعت . (مهذب الاسماء). آخشیج . (فرهنگ خطی اسدی متعلق به نخجوانی ). سرشت . (مقدمة الادب زمخشری ). خلقت . فطرت . طینت . خمیره . جبلت . نهاد....