کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شورجه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شورجه
لغتنامه دهخدا
شورجه . [ ج َ / ج ِ ] (اِ) آجیل شور یعنی تخمه ٔ هندوانه و کدو و پسته و بادام و فندق (در تداول مردم قزوین ).
-
شورجه
لغتنامه دهخدا
شورجه . [ ج ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه است و 325 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
واژههای مشابه
-
شورجه ٔ ایمانلو
لغتنامه دهخدا
شورجه ٔ ایمانلو. [ ج ِ ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه است و 161 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
شورجه باروق
لغتنامه دهخدا
شورجه باروق . [ ج ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه است و 158 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
شورجه طوراغای
لغتنامه دهخدا
شورجه طوراغای . [ ج ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه است و 101 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
شورجه ٔ امام جمعه
لغتنامه دهخدا
شورجه ٔامام جمعه . [ ج ِ ی ِ اِ ج ُ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه است و 128 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
حسام آباد شورجه
لغتنامه دهخدا
حسام آباد شورجه . [ ح ِ دِ ج ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین در 46000گزی شمال ضیأآباد و 600 گزی رشت . کوهستانی و معتدل است و 356 تن شیعه ٔ ترکی و فارسی زبان دارد و آب آن از چشمه و محصول آن عدس دیمی و شغل اهالی زراعت ...
-
جستوجو در متن
-
حسین نوبختی
لغتنامه دهخدا
حسین نوبختی . [ ح ُ س َ ن ِ ن َ ب َ ] (اِخ ) ابن روح ابوبحر مکنی به ابوالقاسم . از متکلمان شیعی دوران مقتدر عباسی . او راست : کتاب التأدیب .وی خود را سومین نائب خاص امام دوازدهم شیعه محمدبن حسن عسکری که غایب شده بود میدانست و دربار عباسی او را بتهمت...
-
سروستان
لغتنامه دهخدا
سروستان . [ س َرْ وِ ] (اِخ ) پهلوی «سرویستان » . و بدانجاآثار قصری از عهد ساسانی است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نام قصبه ای است در ملک فارس . (برهان ). نام دهی است به فارس قصبه مانند در میان شیراز و شهر فسا که قریب هفتصد خانه در آن است . (آن...