کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شوراننده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شوراننده
/šurānande/
معنی
۱. کسی که مردم را بشوراند.
۲. آنچه کسی را به هیجان بیاورد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
exciting
-
جستوجوی دقیق
-
شوراننده
لغتنامه دهخدا
شوراننده . [ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) تحریک کننده . انگیزاننده : بی تفکر پیش هر داننده هست آنکه با شوریده شوراننده هست .مولوی .
-
شوراننده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) šurānande ۱. کسی که مردم را بشوراند.۲. آنچه کسی را به هیجان بیاورد.
-
جستوجو در متن
-
آشورنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āšurande برهمزننده؛ شوراننده.
-
شوران
لغتنامه دهخدا
شوران . (نف ، ق ) در حال شوریدن . صفت بیان حالت از شوریدن . شورنده . || شوراننده .(یادداشت مؤلف ). رجوع به شوریدن و شورانیدن شود.
-
مجدح
لغتنامه دهخدا
مجدح . [ م ُ دِ ] (ع ص )شوراننده ٔ پِسْت . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مِجدَح شود.
-
مغزجوش
لغتنامه دهخدا
مغزجوش . [ م َ ] (نف مرکب ) به جوش آورنده ٔ مغز. شوراننده ٔ مغز : ساقی می مغزجوش درده جامی به صلای نوش درده .نظامی .
-
ملازمت
لغتنامه دهخدا
ملازمت . [ م ُ زَ / زِ م َ ] (از ع ، مص ) پیوسته بودن به جایی یا نزد کسی . (غیاث ). مأخوذ از تازی ، اشتغال ومواظبت و پیوسته بودن در کار و ثبات قدم و پابرجایی . (ناظم الاطباء). ملازمة. لازم گرفتن . جدا نشدن . منفک نشدن : به ملازمت آن سیرت نصیب دنیا ه...
-
شوریده
لغتنامه دهخدا
شوریده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف )درهم . آشفته . منقلب . دگرگون : چون رسول دررسید جواب بفرستاد که خراسان شوریده است و من به ضبطآن مشغول بودم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 204). خواجه گفت هرچند احمد ینالتکین برافتاد هندوستان شوریده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ...
-
جنگ
لغتنامه دهخدا
جنگ . [ ج َ ] (اِ) جدال و قتال . (برهان ). کارزار. ستیزه . نبرد. (ناظم الاطباء). ناورد. پیکار. غزوه . حرب . رزم . هیجاء، و با لفظ کردن و آوردن و پیوستن و افتادن و داشتن مستعمل میشود. (آنندراج از بهارعجم ) : ولیکن چو در جنگ خواری بودگه آشتی بردباری بو...