کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شوراندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شوراندن
/šurāndan/
معنی
به هیجان آوردن؛ برانگیختن مردم؛ فتنه و آشوب برپا کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بههیجانآوردن، تحریک کردن، شورانیدن ≠ آرام کردن
فعل
بن گذشته: شوراند
بن حال: شوران
دیکشنری
agitate, arouse, excite, ferment, incite, instigate, provoke
-
جستوجوی دقیق
-
شوراندن
واژگان مترادف و متضاد
بههیجانآوردن، تحریک کردن، شورانیدن ≠ آرام کردن
-
شوراندن
لغتنامه دهخدا
شوراندن . [ دَ ] (مص ) شورانیدن . مضطرب کردن . پریشان کردن . (غیاث ). مشوش کردن . آشفته کردن : مشوران به خودکامی ایام راقلم درکش اندیشه ٔ خام را. نظامی .پیر عمر گوید چون خلوتی خواست کرد برای عبادتی یا فکری در خانه شدی و سوراخها محکم کردی گفتی ترسم که...
-
شوراندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹شورانیدن› šurāndan به هیجان آوردن؛ برانگیختن مردم؛ فتنه و آشوب برپا کردن.
-
واژههای مشابه
-
خاطر شوراندن
لغتنامه دهخدا
خاطر شوراندن . [ طِ دَ ] (مص مرکب ) پریشان خاطر کردن . پراکنده حواس نمودن : هزار بار اگر خاطرم بشورانی ازین طرف که منم همچنان صفائی هست .سعدی (بدایع).
-
شوراندن علیه
دیکشنری فارسی به عربی
إثارة الأجواءِ ضِدَّ
-
جستوجو در متن
-
برشوراندن
لغتنامه دهخدا
برشوراندن . [ب َ دَ ] (مص مرکب ) شوراندن . رجوع به شوراندن شود.
-
شورانده
لغتنامه دهخدا
شورانده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از شوراندن . شورانیده . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شوراندن و شورانیده شود.
-
فاشورانیدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص م .)شوراندن ، برانگیختن .
-
شورُنَّن
لهجه و گویش بختیاری
šuronnan شوراندن، به هم ریختن کرتبندى صیفىجات بر اثر فشار آب.
-
تحریک کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. اغوا کردن، برانگیختن، تشویق کردن، شوراندن ۲. تفتین، فتنهانگیزی ۳. آغالیدن
-
impassioned
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مشتاق، شوراندن، بر انگیختن، تحریک کردن، به هیجان اوردن، بر سر شهوت اوردن
-
impassion
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اشتیاق، شوراندن، بر انگیختن، تحریک کردن، به هیجان اوردن، بر سر شهوت اوردن
-
impassioning
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پرشور، شوراندن، بر انگیختن، تحریک کردن، به هیجان اوردن، بر سر شهوت اوردن