کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شور
/šo[w]r/
معنی
مشورت؛ کنکاش.
〈 شور کردن: (مصدر لازم) مشورت کردن؛ کنکاش کردن؛ رای زدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ذوق، شوق، وجد، هیجان
۲. پرنمک، نمکسود، نمکین
فعل
بن گذشته: شور زد
بن حال: شور زن
دیکشنری
briny, chevre, counsel, crisis, discussion, ecstasy, emotion, exaltation, excitement, expression, extreme, extremity, exuberance, feeling, ferment, fever, high, intensity, intensiveness, paroxysm, passion, pickled, raciness, rage, relish, saline, salt, salty, sensation, spirit, stir, thirst, thrill, vehemence, vehemency, verve, vibrancy, vigor, vigour, vitality, vivacity, zeal, zest
-
جستوجوی دقیق
-
شور
واژگان مترادف و متضاد
۱. ذوق، شوق، وجد، هیجان ۲. پرنمک، نمکسود، نمکین
-
شور
واژگان مترادف و متضاد
رایزنی، کنکاش، کنگاش، مشاوره
-
brined
شور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] مادۀ غذایی که برای حفظ یا ایجاد طعم در آبنمک نگهداری میشود
-
شور
فرهنگ فارسی معین
(شَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) مشورت کرد. 2 - (اِمص .) مشورت .
-
شور
فرهنگ فارسی معین
1 - (اِ.) هیجان . 2 - غوغا. 3 - فتنه ، آشوب . 4 - مخلوط خیار وگل کلم و کرفس و هویج و سبزی را در آب نمک خیساندن . 5 - (ص .) پرنمک . 6 - بدشگون .
-
شور
فرهنگ فارسی معین
(اِمص .) ورزیدن ، به کار بردن ، عمل کردن . 2 - (اِفا.) در ترکیبات به معنی «شورنده » آید: الف - (به کار برنده ، ورزنده ): سلاحشور، سلحشور. ب - زیر و زبر کننده ، برهم زننده : خاکشور.
-
شور
لغتنامه دهخدا
شور. (اِ) (دستگاه ...) (اصطلاح موسیقی ) این دستگاه ریشه ٔ بسیار قدیم دارد و مبنای بیشتر موسیقی های محلی و موسیقی معمول در ایلات بشمار میرود واینک به ذکر نغمه های شور و گوشه های آن می پردازیم :الف - نغمه ٔ ابوعطا؛ این نغمه از درجه ٔ دوم دوره ٔ دستگاه ...
-
شور
لغتنامه دهخدا
شور. (اِ) آشوب . (برهان ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). فتنه و فساد. شورش . (ناظم الاطباء). انقلاب . ثورت . (یادداشت مؤلف ) : تا برنهاد زلفک شوریده را به خطاندرفتاده گرد همه شهر شور و شر. عماره ٔ مروزی .چو شد مرز هیتالیان پر ز شورب...
-
شور
لغتنامه دهخدا
شور. (ص ) چیز پرنمک . (رشیدی ). نمکین . (غیاث اللغات ). چیزی پرنمک . (انجمن آرا) (آنندراج ). نمکین و هر چیز که طعم نمک در آن باشد. (ناظم الاطباء). طعمی و لذتی باشد معروف . (برهان ) (از جهانگیری ). چیزی که در آن مزه ٔ نمک بیش از اعتدال باشد. پرنمک . (...
-
شور
لغتنامه دهخدا
شور. (نف مرخم ) شوینده . (رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا). مخفف شورنده بجای شوینده ، در ترکیبات : قالی شور. مرده شور. خودشور. طلاشور. ریگ شور. جامه شور. روشور. تن شور. سرشور (گِل ِ...). کهنه شور. قاب شور (جل ...). گوش شور (آلت طبیب ). لگن شور (با خطاب...
-
شور
لغتنامه دهخدا
شور. [ ش َ ] (ع اِ) انگبین گرفته شده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). انگبین . (از لسان العرب ). || (اِمص ) خوبی . || فربهی .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِ) هیأت . (منتهی الارب ). هیأت و شکل و صورت . (ناظم الاطباء). || لباس . (منتهی الارب...
-
شور
لغتنامه دهخدا
شور. [ ش َ ] (ع مص ) بیرون آوردن عسل را و چیدن آن از لانه ٔ زنبور عسل . (از لسان العرب ). چیدن عسل را از خانه ٔ زنبور عسل . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). انگبین رفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). عسل چیدن . شیار. شیارة. مشار.مشارة. (لس...
-
شور
لغتنامه دهخدا
شور. [ ش َ ] (ع مص ) مشورة. مشورت و کنکاج و کنکاش . (ناظم الاطباء). رای زدن با... سگالیدن بایکدیگر. رای زدن با هم . رای زدن . (یادداشت مؤلف ). بمعنی شوری و مشورت استعمال کنند اما درست نیست . (ازمحیطالمحیط). مشورة و کنکاش کردن . (غیاث اللغات ).
-
شور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: شَور] šo[w]r مشورت؛ کنکاش.〈 شور کردن: (مصدر لازم) مشورت کردن؛ کنکاش کردن؛ رای زدن.
-
شور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) šur نمکین؛ پرنمک؛ ویژگی هرچیزی که طعم نمک داشته باشد.