کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شوذر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شوذر
لغتنامه دهخدا
شوذر. [ ش َ ذَ ] (اِخ ) شهری است به اندلس . (منتهی الارب ). شهری است بین غرناطه و جیان در اندلس . (از معجم البلدان ). حصنی عظیم به اسپانیا در شرقی جیان و خلاط شوذری منسوب بدانجاست . (یادداشت مؤلف ). || موضعی است به بادیه . (منتهی الارب ).
-
شوذر
لغتنامه دهخدا
شوذر. [ ش َ ذَ ] (معرب ، اِ) چادر، معرب است . (منتهی الارب ). چادر. ج ، شواذر. (مهذب الاسماء). (معرب چادر) ملحفه . قال ابوحاتم هو شاذر ثم قال الشوذر الازار و کل ماالتحف به فهو شاذر. (المعرب جوالیقی ص 205). || شاماکچه و پیراهن زنان . (منتهی الارب ). چ...
-
واژههای مشابه
-
حصن شوذر
لغتنامه دهخدا
حصن شوذر. [ ح ِ ن ِ ش َ ذَ ] (اِخ ) حصنی به اسپانیا. (حلل سندسیه ج 1 ص 128).
-
جستوجو در متن
-
شاذر
لغتنامه دهخدا
شاذر. [ ذَ ] (معرب ، اِ) معرب چادر. شوذر. (المعرب جوالیقی ج 2، حاشیه ٔ ص 105). رجوع به چادر و شوذر شود.
-
جاذر
لغتنامه دهخدا
جاذر. [ ذَ ] (معرب ، اِ) الشوذر. رجوع به شوذر و المعرب جوالیقی حاشیه ٔ ص 205 شود.
-
کرته
لغتنامه دهخدا
کرته . [ ک ُ ت َ / ت ِ] (اِ) به معنی پیراهن و معرب آن قرطه است و به عربی قمیص گویند. (برهان ). پیراهن و این فارسی ماوراءالنهر است . قرطق و قرطه معرب آن است . (از آنندراج ) . جامه ای که زیر جامه ها پوشند. قبای یک لا. بغلطاق . قبا. کرتک . پیرهن . (یادد...
-
چ
لغتنامه دهخدا
چ . (حرف ) نشانه ٔ حرف هفتم از حروف تهجی است و آن را جیم فارسی یا جیم معقودة نیز گویند و در حساب جُمَّل نماینده ٔ عددی نیست مگر مانند جیم عدد سه بشمار آید، و در حساب ترتیبی نشانه ٔ عدد هفت است .ابدالها: حرف چ در فارسی :>گاه بدل به «ت » شود. مؤلف آنن...
-
ذ
لغتنامه دهخدا
ذ. (حرف ) حرف نهم است از حروف الفبای عرب و یازدهم از الفبای فارسی و بیست و پنجم از حروف ابجد و در حساب جمّل آن را به هفتصد دارند. و نام آن ذال است و گاه برای استواری ضبط ذال معجمة گویند و آن از حروف روادف و شمسیّة و ارضیة یا ترابیة و مصمته و نیز از ح...
-
د
لغتنامه دهخدا
د. (حرف ) صورت حرف دهم از الفبای فارسی و هشتم از الفبای عربی و چهارم از الفبای ابجدی و نام آن دال است و گاه برای استواری ِ ضبط، دال مهمله گویند. (مقدمه ٔ برهان ). و آن از حروف ترابیه و نطعیه و قلقله و متشابهه و ملفوظی و شمسیه و مصمته و محقورة و مجزوم...