کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شوخ شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شوخ زبان
لغتنامه دهخدا
شوخ زبان . [ زَ ] (ص مرکب ) کنایه از گستاخ گوی . (آنندراج ). گستاخ . (ناظم الاطباء). || عجول در حرف زدن . (ناظم الاطباء).
-
شوخ طبع
لغتنامه دهخدا
شوخ طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) کنایه از تیزطبع. (آنندراج ) (بهار عجم ). بذله گو.
-
شوخ طبعی
لغتنامه دهخدا
شوخ طبعی . [ طَ ] (حامص مرکب ) تیزطبعی . بذله گویی .
-
شوخ طبیعت
لغتنامه دهخدا
شوخ طبیعت . [طَ ع َ ] (ص مرکب ) دلشاد و خوش طبع. (ناظم الاطباء).
-
شوخ گیر
لغتنامه دهخدا
شوخ گیر. (نف مرکب ) زداینده ٔشوخ . پاک کننده و دورسازنده ٔ آلودگی و ناپاکی . || فرومایه و دون . (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) ابزاری آهنین و دراز که نوک آن مانند چنگک [ است ] و بدان معدن را میکاوند. (ناظم الاطباء).
-
چشم شوخ
لغتنامه دهخدا
چشم شوخ . [ چ َ / چ ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چشم گستاخ . دیده ٔ شوخ . چشم بی حیا. چشم سفید : ز چشم خلق فتادم هنوز و ممکن نیست که چشم شوخ من از عاشقی حذر گیرد.سعدی .
-
شوخ چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] šuxče(a)šm ۱. شوخدیده؛ بیشرم، بیحیا، گستاخ.۲. (اسم، صفت) زیبا.
-
شوخ چشمی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] šuxče(a)šmi گستاخی؛ بیشرمی.
-
شوخ طبع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] šuxtab' خوشطبع؛ بذلهگو.
-
شوخ بودن
دیکشنری فارسی به عربی
بشاشة
-
شوخ وشنگ
دیکشنری فارسی به عربی
بشکل مرح
-
ادم شوخ
دیکشنری فارسی به عربی
فکاهي
-
شوخ و شنگ
فرهنگ فارسی معین
(خُ شَ) (ص مر.) دارای حالت و رفتاری همراه با شادی و شادابی که موجب شادابی بیننده شود.
-
دختر شوخ و جوان
دیکشنری فارسی به عربی
مهرة
-
ادم شوخ ومهربان
دیکشنری فارسی به عربی
لامبالي