کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شوخ بستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شوخ بستن
لغتنامه دهخدا
شوخ بستن . [ ب َت َ ] (مص مرکب ) پینه بستن دست از کار. (یادداشت مؤلف ): شَثَن ؛ شوخ بستن دست . کَنَب ؛ شوخ بستن دست از عمل . (منتهی الارب ). درشت و سخت و هنگفت شدن دست از کار و محنت و مزدوری و پینه بستن آن . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
شوخبازیگر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون، هنرهای نمایشی] ← بازیگر کمدی
-
humour
شوخطبعی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] توانایی درک یا بیان جنبههای طنزآمیز موقعیتها
-
شوخ دیده
فرهنگ فارسی معین
(دَ یا دِ) (ص مر.) بی شرم .
-
شوخ چشم
فرهنگ فارسی معین
(چَ یا چِ) (ص مر.) بی شرم .
-
شوخ رو
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) گستاخ .
-
شوخ طبع
فرهنگ فارسی معین
(طَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) بذله گو.
-
شوخ شدن
لغتنامه دهخدا
شوخ شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تمرد. (لغتنامه ٔ مقامات حریری ) (زوزنی ). عرم . عرامة. عرام . (منتهی الارب ). و نیز رجوع به شوخ در همه ٔ معانی شود.
-
شوخ ترازو
لغتنامه دهخدا
شوخ ترازو. [ ت َ] (ص مرکب ) دغل ، مأخوذ از سنگ کم ترازو داشتن . (غیاث ). دغل ، زیرا که سنگ کم در ترازو دارد. (آنندراج ).مکار و حیله گر. با حیله و مکر. (از ناظم الاطباء).
-
شوخ چشم
لغتنامه دهخدا
شوخ چشم . [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) گستاخ و بی ادب . (ناظم الاطباء). بیشرم . بی آزرم : غمی گشت و بگذاشت دریابخشم به فرزند گفت ای بد شوخ چشم . فردوسی .اگر سرد گویم بر این شوخ چشم بجوشد دلش گرم گردد ز خشم . فردوسی .من این دو لفظ مثل سازم از کلام عوام به ...
-
شوخ چشمی
لغتنامه دهخدا
شوخ چشمی . [ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی شوخ چشم . بیشرمی . بی آزرمی . بی حیائی . خیره چشمی : بی زر و سیمی ای برادر از آنک شوخ چشمیت نیست چون عبهر. سنائی .آنکه ... شوخ چشمی سپهر غدار دیده بود... سبک روی به کار آورد. (کلیله و دمنه ). وگر شو...
-
شوخ دیدگی
لغتنامه دهخدا
شوخ دیدگی . [ دی دَ / دِ ] (حامص مرکب ) بی شرمی . سفاقت . شوخ چشمی . بی حیائی . بی آزرمی .(یادداشت مؤلف ). جسارت و بیشرمی . (ناظم الاطباء).
-
شوخ دیده
لغتنامه دهخدا
شوخ دیده . [ دی دَ / دِ ] (ص مرکب ) شوخ چشم . بی شرم . وقح . وقاح . وقیح . بی حیا. (یادداشت مؤلف ). گستاخ و بی ادب و هرزه و اوباش . (ناظم الاطباء). چشم دریده : گفت ای خداوندجهان این شوخ دیده را به صدقات گور پدر آزاد کن تا مرا در بلایی نیندازد. (گلست...
-
شوخ رنگ
لغتنامه دهخدا
شوخ رنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) هر چیز که رنگ آن روشن و تابدار باشد. (ناظم الاطباء).