کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شوخی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شوخی
/šuxi/
معنی
۱. مزاح.
۲. [قدیمی] گستاخی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. استهزا، بذله، جوک، خوشمزگی، دعابه، ریشخند، لاغ، لطیفه، لودگی، لودگی، متلک، مداعبت، مزاح، مسخرگی، مسخره، مطایبه، هزل
۲. بیحیایی، بیشرمی، گستاخی
۳. ظرافت، قذرات، لافی، لطیفه، ملاعبت ≠ جدی
فعل
بن گذشته: شوخی کرد
بن حال: شوخی کن
دیکشنری
gag, humor, jape, jest, jocoseness, jocularity, joke, jollity, lark, play, playfulness, quip, spoof, story, waggery, witticism
-
جستوجوی دقیق
-
شوخی
واژگان مترادف و متضاد
۱. استهزا، بذله، جوک، خوشمزگی، دعابه، ریشخند، لاغ، لطیفه، لودگی، لودگی، متلک، مداعبت، مزاح، مسخرگی، مسخره، مطایبه، هزل ۲. بیحیایی، بیشرمی، گستاخی ۳. ظرافت، قذرات، لافی، لطیفه، ملاعبت ≠ جدی
-
شوخی
فرهنگ فارسی معین
(حامص .)1 - گستاخی ، بی شرمی . 2 - خوشی ، عشرت . 3 - مزاح ، هزل . مق . جدی . ؛ ~ خرکی کنایه از: شوخی دور از ادب و نزاکت . ؛ با کسی ~ داشتن الف - با او صمیمی بودن . ب - سر به سر او گذاشتن .
-
شوخی
لغتنامه دهخدا
شوخی . (حامص ) چرکی . دناست . درن . وسخ . پلیدی . (یادداشت مؤلف ) : گر از تو دل مردمان خسته شدبه شوخی درون دیده ها شسته شد. فردوسی . || (اِ) چرک و ریم . (ناظم الاطباء). رجوع به شوخ شود. || زنگ . || زبیل و خاشاک . (ناظم الاطباء). || (حامص ) بی ادبی ....
-
شوخی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) šuxi ۱. مزاح.۲. [قدیمی] گستاخی.
-
شوخی
دیکشنری فارسی به عربی
اختبار , حفلة , دعابة , رياضة , قبرة , لعبة , مرح , نکتة
-
واژههای مشابه
-
شوخى
لهجه و گویش بختیاری
šuxi شوخى.
-
شوخی کردن
لغتنامه دهخدا
شوخی کردن . [ ک َ دَ] (مص مرکب ) بی حیایی کردن . (یادداشت مؤلف ). سماجت کردن . پررویی کردن . بیشرمی کردن . || گستاخی و جسارت و دلیری و چابکی و تهور کردن : هرکه بنگریزد و شوخی کندمستحق هر بدی و هر بلاست . فرخی .مقدمی از ایشان بر برخی از قلعت بود و بس...
-
شوخی نمودن
لغتنامه دهخدا
شوخی نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ] (مص مرکب ) شوخی کردن . بیشرمی و بی ادبی کردن . ظاهرکردن و نمودار ساختن آثار و علائم شوخی : از آن شوخی و نادانی نمودن خجل گشتن پشیمانی فزودن . نظامی .رجوع به شوخی شود.
-
شوخی کده
لغتنامه دهخدا
شوخی کده . [ ک َ دَ / دِ ](اِ مرکب ) جای شادمانی و خوشحالی . (ناظم الاطباء).
-
بی شوخی
لغتنامه دهخدا
بی شوخی . (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: بی + شوخی ) بی مزاح . جداً. (یادداشت مؤلف ): این سخن بیشوخی می گویم ؛ بجد می گویم . از سر هزل نمی گویم .
-
شوخی امیز
دیکشنری فارسی به عربی
مرح , مضحک , هزلي
-
شوخی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اسخر منه , انغمس , خدعة , دعابة , قبرة , مرح , نکتة
-
شوخی فریبنده
دیکشنری فارسی به عربی
خطاف
-
شوخى سیاسى
دیکشنری فارسی به عربی
دعابة سياسية