کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شوخگین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شوخگین
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) چرکین .
-
شوخگین
لغتنامه دهخدا
شوخگین . (ص مرکب ) شوخگن . (المعجم ). شوخگن که چرکن باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). چرکین . (ناظم الاطباء). واقح . (منتهی الارب ). دنس . چرک . چرگن . ناپاک . (یادداشت مؤلف ). پلید و چرکن . (لغت فرس اسدی ) : جاف جاف است و شوخگین و سترگ زنده مگذار دول ...
-
جستوجو در متن
-
شوغگین
لغتنامه دهخدا
شوغگین . (ص مرکب ) شوخگین . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شوخگین شود.
-
شوخگن
فرهنگ فارسی معین
(گِ) (ص مر.) شوخگین .
-
گین
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) gin آلوده و انباشته (در ترکیب با کلمۀ دیگر): اندوهگین، شرمگین، شوخگین.
-
کنب
لغتنامه دهخدا
کنب . [ ک َ ن ِ ] (ع ص ) سم شوخگین گردیده . (ناظم الاطباء).
-
تدنیس
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شوخگین کردن ، به چرک آلودن ، ریمناک کردن . 2 - (اِمص .) شوخگینی ، چرکینی ؛ ج . تدنیسات .
-
چارکن
لغتنامه دهخدا
چارکن . [ ک ِ ] (ص مرکب ) چرکین . شوخگین : هم از اینسان بعید خواهی رفت شوخگن جبه چارکن دستار.مسعودسعد.
-
چرگین
لغتنامه دهخدا
چرگین . [ چ ِ ] (ص نسبی ) چرگن . چرکن . چرکین .شوخگن . شوخگین . رجوع به چرگن و چرکن و چرکین شود.
-
نفیطة
لغتنامه دهخدا
نفیطة. [ ن َ طَ ] (ع ص ) کف نفیطة؛ کف دست آبله رسیده ٔ شوخگین از عمل . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
-
واقح
لغتنامه دهخدا
واقح . [ ق ِ ] (ع ص ) سم سخت . (از اقرب الموارد). سخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شوخگین . (منتهی الارب ). || زشت . (دهار).
-
چرکین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به چرک) ‹چرکن› čerkin ۱. هرچیز ناپاک و چرکآلود؛ چرکدار؛ شوخگین؛ ریمناک، ریمن، ریمآلود.۲. ویژگی زخمی که از آن چرک بیاید.
-
کپره بستن
لغتنامه دهخدا
کپره بستن . [ ک َ پ َ رَ / رِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) شوخ گرفتن روی زخم و پوست دست و مانند آن . شوخگین شدن . کوره بستن . پینه بستن . شوغه بستن . کبره بستن . رجوع به کبره بستن شود.
-
وضر
لغتنامه دهخدا
وضر. [ وَ ض َ ] (ع مص ) ریمناک شدن . (منتهی الارب ). || شوخگین شدن . چرکین گردیدن آب از شستن کاسه در آن . || آلوده ٔزعفران گردیدن . (منتهی الارب ). || چرکین شدن و آلوده شدن به روغن و شیر. (از اقرب الموارد).