کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شه نیمروز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شه نیمروز
لغتنامه دهخدا
شه نیمروز. [ ش َ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شاه نیمروز. شاه سیستان . رجوع به شاه نیمروز شود. || کنایه از آفتاب . (برهان ). رجوع به شاه نیمروز شود. || کنایه از دل آدمی که به عربی قلب گویند. (از برهان ) (از غیاث ). || (اِخ ) کنایه از رستم بسبب آنکه...
-
واژههای مشابه
-
شه شه
لغتنامه دهخدا
شه شه . [ ش َه ْ ش َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه شاه که در اصطلاح شطرنج آنرا کش گویند : گفت شه شه وآن شه کبر آورش یک به یک شطرنج برزد بر سرش .مولوی .
-
شه دین
لغتنامه دهخدا
شه دین . [ ش َ هَِ ] (اِخ ) مخفف شاه دین .کنایه از حضرت علی (ع ) است . رجوع به شاه دین شود.
-
شه شرق
لغتنامه دهخدا
شه شرق . [ ش َ هَِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پادشاه شرق یا ملک شرق . این نام را بر سلاطین و افراد سلسله های حاکم بر خراسان و شرق ایران اطلاق میکردند از قبیل غزنویان و سلجوقیان و غیره : چو زین کرانه شه شرق دست برد به تیربر آن کرانه نماند از مخالف...
-
شه کردن
لغتنامه دهخدا
شه کردن . [ ش َه ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) این ترکیب در شعر زیر از مسعودسعد آمده است به معنی کیش کردن و گفتن «شه » یا «شه شه » : بشاه او مرا دشمن اندرسپردنکو دید خود را و ابله نبودکه او آب و باد مرادر جهان همه ساله جز خاک و جز کَه نبودموجه شمرد او حدیث م...
-
شه انگیز
لغتنامه دهخدا
شه انگیز. [ ش َه ْ اَ ] (نف مرکب ) شاه انگیز. انگیزنده ٔ شاه . || (اِمص مرکب ) بیرون راندن شاه است بوسیله ٔ رخ یا پیل یا مهره ٔ دیگر که به اصطلاح امروزی «کیش » میگویند. (خسرو و شیرین نظامی چ وحید ص 114) : به شطرنج خلاف این نطع خونریزبه هر خانه که شد ...
-
شه باش
لغتنامه دهخدا
شه باش . [ ش َه ْ ] (اِ مرکب ) شاه باش . در تداول عامه ، سکه یا نقل که بر سر داماد و عروس نثار کنند. نثار. رجوع به شاه باش و شاباش شود.
-
شه باله
لغتنامه دهخدا
شه باله . [ ش َه ْ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) شاهبالا. شهبالا. (ناظم الاطباء). بمعنی شه بالا است که همدوش داماد باشد. (برهان ). رجوع به شه بالا شود.
-
شه بخش
لغتنامه دهخدا
شه بخش . [ ش َه ْ ب َ ] (اِخ ) نام طایفه ای است که در منطقه ٔ مکران سکنی دارند و پیشتر بدیشان اسماعیل زائی گفته میشد. (یادداشت مؤلف ).
-
شه بلوط
لغتنامه دهخدا
شه بلوط. [ ش َه ْ ب َ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه بلوط. رجوع به شاه بلوط شود.
-
شه بندر
لغتنامه دهخدا
شه بندر. [ ش َه ْ ب َ دَ ] (اِ مرکب ) شهبندر. مخفف شاه بندر. رئیس سوداگران و بازرگانان . (ناظم الاطباء). || رئیس گمرک خانه . || بندر آزاد. || گمرک خانه . (ناظم الاطباء). و رجوع به شاه بندر شود.
-
شه بیت
لغتنامه دهخدا
شه بیت . [ ش َه ْ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه بیت . بهترین بیت قصیده یا قطعه یا غزل : محجوبه ٔ بیت زندگانی شه بیت قصیده ٔ جوانی . نظامی .رجوع به شاه بیت شود.
-
شه پرست
لغتنامه دهخدا
شه پرست . [ ش َه ْ پ َ رَ ] (نف مرکب ) مخفف شاه پرست : شه پرستان که مهر شه دیدندوآن سخنهای نغز بشنیدند. نظامی .رجوع به شاه پرست شود.
-
شه پرستی
لغتنامه دهخدا
شه پرستی . [ ش َه ْ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) مخفف شاه پرستی : نیاید شه پرستی دیگر از من پرستاری طلب چابکتر از من . نظامی .رجوع به شاه پرستی شود.