کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شه دوپاس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شه پرور
لغتنامه دهخدا
شه پرور. [ ش َه ْ پ َرْ وَ ] (ن مف مرکب ) مخفف شاه پرورده . پرورده ٔ شاه . || (نف مرکب ) شاه پرور. پرورنده ٔ شاه . آنکه شاه را پروراند : حرز امم حبر انام احمشادقاضی شه پرور سلطان نشان .خاقانی .
-
شه پورگان
لغتنامه دهخدا
شه پورگان . [ ش َه ْ ] (اِخ ) شه بورگان . پسر کرایست شان . بنا به گفته ٔ مؤلف تاریخ سیستان (چ ملک الشعراء بهار) وی از شاهان کیان است که شهر سیستان در زمان او مجدداً آباد گردیددر چهارصد و چهل سال شمسی . (از تاریخ سیستان ص 4).
-
شه پیاده
لغتنامه دهخدا
شه پیاده . [ ش َه ْ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) فرزین . شهبیدق . (یادداشت مؤلف ). وزیر در شطرنج . رجوع به شهبیدق شود.
-
شه پیل
لغتنامه دهخدا
شه پیل . [ ش َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه پیل . شاه فیلان . فیل بزرگ . (فرهنگ فارسی معین ) : پیل در گل مانده را شه پیل باید تا کشد. ؟ (از مجموعه ٔ مختصر امثال ).|| به اصطلاح شطرنج ، رخی که در قلعه باشد. (ناظم الاطباء).
-
شه تار
لغتنامه دهخدا
شه تار. [ ش َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه تار. اولین تار.تار بم . تار گنده که در سازها بندند. (از برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به شاه تار شود.
-
شه کلاه
لغتنامه دهخدا
شه کلاه . [ ش َه ْ ک ُ ] (اِ مرکب ) شاه کلاه . کلاهی مخصوص بزرگان در ایام سلام در خدمت پادشاهی . (یادداشت مؤلف ) : چوشه کلاه دمی گوش باش وین سخنان که در حکایت رختست یاد گیر از بر. نظام قاری (دیوان ص 16).آئینی که چشم هیچ عین البقری و گوش هیچ شه کلاهی...
-
شه مات
لغتنامه دهخدا
شه مات . [ ش َه ْ ] (اِ مرکب ) شاه مات . در اصطلاح بازی شطرنج نماینده ٔ حالت مغلوب شدگی . کلمه ای است که دربازی شطرنج گویند یعنی شاه کِشت شد و شاه مات شد. (از ناظم الاطباء). شکست سخت . مغلوب کامل : هم از توست شه مات شطرنج بازان تو را مهره زاده بشطرنج...
-
شه مردان
لغتنامه دهخدا
شه مردان . [ ش َه ْ م َ ] (اِ مرکب ) مردانشاه . || شه ِ مردان ؛ شاه مردان . رجوع به شاه مردان شود.
-
شه موبد
لغتنامه دهخدا
شه موبد. [ ش َه ْ ب َ ] (اِخ ) (قلعه ٔ شه موبد یا شاه موبد) قلعه ای در شیراز قدیم : و اندر وی [ در شیراز ] یکی قهندز است قدیم سخت استوار و آنرا قلعه ٔ شه موبد خوانند. (حدود العالم ).
-
شه موبد
لغتنامه دهخدا
شه موبد. [ ش َه ْب َ ] (اِخ ) شاه موبد. پادشاه افسانه یی ایران و یکی از اشخاص منظومه ٔ ویس و رامین . (فرهنگ فارسی معین ).
-
شه نائی
لغتنامه دهخدا
شه نائی . [ ش َه ْ ] (اِ مرکب ) نام سازی که آنرا سرنا گویند. (غیاث ) (از برهان ). سورنائی . شاه نائی . شاه نای . (یادداشت مؤلف ).
-
شه نشان
لغتنامه دهخدا
شه نشان . [ ش َه ْ ن ِ ] (نف مرکب ) شاه نشان . نشاننده ٔ شاه . سلطان عظیم الشأن . دست نشانده کننده ٔ شاه و سلطان . سلطان بزرگ که کسی را به شاهی و سلطنت ناحیه ای بگمارد و منصوب سازد : سر سرفرازان و گردنکشان ملک عز دین قاهر شه نشان . نظامی .جای شاهان ...
-
شه ولی
لغتنامه دهخدا
شه ولی . [ ش َه ْ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بتوند بخش مرکزی شهرستان شوشتر است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
شه ولی
لغتنامه دهخدا
شه ولی . [ ش َه ْ وَ ] (اِخ ) دهی ازدهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد و حدود 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
شه بندر
فرهنگ فارسی معین
(شَ. بَ دَ) (اِمر.)1 - رییس بازرگانان . 2 - رییس بندر.