کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شهمیرزادی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شهمیرزادی
لغتنامه دهخدا
شهمیرزادی . [ش َ ] (ص نسبی ) منسوب به شهمیرزاد. || از مردم شهمیرزاد. || لهجه ای است ایرانی که مردم شهمیرزاد بدان تکلم کنند. (فرهنگ فارسی معین ).
-
جستوجو در متن
-
دوآتشه
لغتنامه دهخدا
دوآتشه . [ دُ ت َ ش َ / ش ِ ] (ص نسبی ) که دو نوبت تف آتش بدان رسیده باشد.- نان دوآتشه ؛ نان که خوب پخته و برشته شده باشد. دوتنوره . (یادداشت مؤلف ). || هر چیزی که دو مرتبه تقطیر شده باشد. (ناظم الاطباء).- عرق دوآتشه ؛ عرق شرابی که دو مرتبه تقطیر ک...
-
تنبل
لغتنامه دهخدا
تنبل . [ تَم ْ ب َ ] (ص ) کاهل و بیکار وهیچ کاره . (برهان ) (ناظم الاطباء). کاهل و بیکار. (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). مرد هیچکاره . (شرفنامه ٔ منیری ). فربه و جاهل و بیکار. (غیاث اللغات ). تهبل و تهمل و تن پرور و فربه . (ناظم الاطباء). در ...
-
ستوسر
لغتنامه دهخدا
ستوسر. [ س َ س َ ] (اِ) مصحف «سنوسه »= «شنوشه ». در مقدمه ٔ برهان ص 92 آمده : «هوایی باشد با صدا که بی اختیار از راه دماغ بجهد و آن را به عربی عطسه خوانند»، و باز در ذیل ستوسه میگوید «بفتح اول و سین بی نقطه بر وزن دبوسه ، بمعنی ستوسر است که عطسه باشد...
-
سبیل
لغتنامه دهخدا
سبیل . [ س ِ ] (اِ) پیپ . چپق خرد. شَطَب . دمی . قسمی چپق کوتاه دسته و کوچک سر که در عراق عرب و هم در خاک عثمانی متداولست . رجوع به پیپ شود. || گیلکی «سئبیل » ، فریزندی و یرنی «سئبل » ، نطنزی «سئبیل » ، سمنانی «سابیل » ، سنگسری و سرخه یی و لاسگردی «س...
-
سرما
لغتنامه دهخدا
سرما. [ س َ ] (اِ) سرما (از: سرد) به شباهت با گرما (از: گرم ) ساخته شده (والا میبایست سردا بشود). (دارمستتر تتبعات ایرانی ج 1 ص 267). همین شکل در پهلوی نیز وجود دارد: «سرماک » برابر «گرماک » . گیلکی «سرمه » ، فریزندی و یرنی و نطنزی «سرما» ، سمنانی «س...
-
زمستان
لغتنامه دهخدا
زمستان . [ زَ / زِ م ِ ] (اِ مرکب ) مرکب است از لفظ «زم » که بمعنی سردی است و لفظ «ستان » که برای کثرت و نیز برای ظرفیت باشد. (غیاث ) (آنندراج ). فصل چهارم از چهار فصل سال ، ضد تابستان و موسم سرما.(ناظم الاطباء). شتا. ابوالعجل . و آن سه ماه است : جدی...
-
بیابان
لغتنامه دهخدا
بیابان . (اِ مرکب ) پهلوی «ویاپان » ، سمنانی «بیه بون » ، سنگسری «بیه بن » ، سرخه ای «بیه ون » ، شهمیرزادی «بیه بون » ، بی آب و علف ، لاسگردی «بیه بن » گیلکی «بیابان » دشت و صحرا. صحرای بی آب و علف . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بفتح اول هم آمده است...
-
گوز
لغتنامه دهخدا
گوز. [ گ َ / گُو ] (اِ) گردکان را گویند، و معرب آن جوزاست . (برهان ). پهلوی گوز «تاوادیا 161»، گوچ «اونوالا 101»، کردی گوز ، گویز «ژابا ص 369»، طبری اقوز ، مازندرانی کنونی جوز «واژه نامه 41»، گیلکی آقوز ، شهمیرزادی خوز ، معرب آن جوز (= جوگلانس رگیا، ...
-
سپید
لغتنامه دهخدا
سپید. [ س َ / س ِ ] (ص ) اسپید. اسفید. سفید. سپی . اوستا «سپئتا» (سپید)، پهلوی «سپت » ، شکل جنوب غربی «سئتا» از «ست » ، ارمنی عاریتی و دخیل «سپیتاک » ، هندی باستان «سوِت » (درخشان ، سفید) کردی عاریتی و دخیل «سپی » ، افغانی «سپین » ، بلوچی «ایسپت » و ...
-
روزن
لغتنامه دهخدا
روزن . [ رَ / رُو زَ ] (اِ) در اوستا رئوچنه ، پهلوی روچن ، هندی باستان روچنه شهمیرزادی لوجن ، گیلکی لوجنه . (از حاشیه برهان قاطع چ معین ). هر سوراخ و شکاف و منفذی که در وسط دیوار باشد. (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سوراخی که شعاع آفتاب...
-
سنگین
لغتنامه دهخدا
سنگین . [ س َ ] (ص نسبی ) (از: سنگ + ین ، پسوند نسبت ) گیلکی «سنگین » ، کریستن سن «سنجین » ضبط کرده ! فریزندی «سئنجین » ، یرنی «سنجین » ، نطنزی «سنجین » ، سمنانی «سنجین » ، سنگسری ، لاسگردی و شهمیرزادی «سنجین » ، سرخه ای «سنجین » . گران . وزین . ثقیل...
-
تشنه
لغتنامه دهخدا
تشنه . [ ت ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) ترجمه ٔ عطشان . (آنندراج ). کسی که میل و خواهش نوشیدن آب را دارد و عطشان . (ناظم الاطباء) ... پهلوی تیشنک از تیشن از تریشن ، اوستایی ترشنه ، سانسکریت ترشنه ، اورامانی تشنه ، گیلکی تشنه ، فریزندی و یرنی تجنا ، نطنزی تاشنا...
-
سگ
لغتنامه دهخدا
سگ . [ س َ ] (اِ) پهلوی «سک » (لغت جنوب غربی )، پارسی باستان «سکا» = ایرانی باستان «سپکا» (هرودتس «سپاخا» را در زبان مادی به معنی (سگ ) آورده است ). آریایی «سوآ-کا» سانسکریت «سون » و نیز در پهلوی «سگ » . ارمنی «شن » . کردی «سه » (سینان ) (سگ ) جمع «س...