کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شهله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شهله
/šahle/
معنی
۱. چربی گوشت؛ سفیدی روی گوشت.
۲. گوشت بسیارچرب.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
fat
-
جستوجوی دقیق
-
شهله
فرهنگ فارسی معین
(شَ لَ) (اِ.) 1 - چربی گوشت . 2 - گوشت بسیار چرب .
-
شهله
لغتنامه دهخدا
شهله . [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (از ع ، ص ) پیرزن . (غیاث ). عجوز. سخت پیر. (یادداشت مؤلف ). || (اِمص ) میش چشمی . سیاهی و کبودی یا سرخی در سیاهی چشم . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شهلة شود. || (اِ) گوشت بسیار چرب . (برهان ). گوشت بغایت چرب را گویند. (آنندراج...
-
شهله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [= شرحه؟] šahle ۱. چربی گوشت؛ سفیدی روی گوشت.۲. گوشت بسیارچرب.
-
واژههای مشابه
-
شهلة
لغتنامه دهخدا
شهلة. [ ش َ ل َ ] (ع ص ) زن کلانسال . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زن سخت زال . (دهار). || زن میانه ٔ تمام عقل ، خاص بالنساء لایوصف بها الرجال . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
شهلة
لغتنامه دهخدا
شهلة. [ ش ُ ل َ ](ع اِمص ) میش چشمی و نیکو از آن ، یا شهلة آن است که حدقه ٔ چشم بسرخی زند و خطهای سرخ نبوده باشد مانند شکلة، لیکن آن عبارت است از کمی سیاهی حدقه بحدی که گویا مایل بسرخی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). میش چشمی ،و گف...
-
شهله، شَله
لهجه و گویش تهرانی
چربی بی رمق روی گوشت
-
شَهله،()کردن
لهجه و گویش تهرانی
گوشت گوسفند بریده و لوله شده.
-
شهید و شهله
فرهنگ گنجواژه
زخمی و کشته.
-
شهید و شَهله،()کردن
لهجه و گویش تهرانی
بشدت زدن
-
جستوجو در متن
-
شهره
لغتنامه دهخدا
شهره . [ ش َ رَ / رِ ] (اِ) چربی روی تن گوسفند. شهله . (یادداشت مؤلف ). شِلْهه .
-
چربی
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیه، دنبه، شهله ۲. دهن، روغن، زیت ۳. چربه، ۴. سرشیر، قیماق ≠ گوشت ۵. ملایمت، نرمی
-
شهل
لغتنامه دهخدا
شهل . [ ش َ هََ ] (ع اِ) شُهْلة. سیاهی چشم که مخلوط با رنگ آبی باشد. (از اقرب الموارد). میش چشمی و نیکوی از آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
میش چشمی
لغتنامه دهخدا
میش چشمی . [ چ َ ] (حامص مرکب ) حالت و صفت میش چشم . شهلة [ ش َ / ش ُ ل َ] . شَهَل . (یادداشت مؤلف ). رجوع به میش چشم شود.