کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شهریار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شهریار
/šahr[i]yār/
معنی
بزرگتر شهر؛ فرمانروای شهر؛ پادشاه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پادشاه، خدیو، خسرو، سلطان، شاهنشاه، شاه، ملک ≠ رعیت
دیکشنری
king
-
جستوجوی دقیق
-
شهریار
فرهنگ نامها
(تلفظ: šahr(i)yār) پادشاه ، شاه ؛ (در قدیم) حاکم ، فرمانروا .
-
شهریار
واژگان مترادف و متضاد
پادشاه، خدیو، خسرو، سلطان، شاهنشاه، شاه، ملک ≠ رعیت
-
شهریار
فرهنگ فارسی معین
(شَ) [ په . ] (اِمر.) 1 - فرمانروای شهر. 2 - پادشاه . 3 - از نام های پسران .
-
شهریار
لغتنامه دهخدا
شهریار. [ ش َ ] (اِ مرکب ) کلانتر و بزرگ شهر. (ناظم الاطباء) (برهان ). حاکم . امیر ناحیه ای . فرمانروای شهر یا ناحیه یا کشور : شهریاری که خلاف تو کند زود فتداز سمن زار به خارستان وز کاخ به کاز. فرخی .به آیین یکی شهر شامس به نام یکی شهریار اندر او شاد...
-
شهریار
لغتنامه دهخدا
شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) ابن بادوسبان بن خورزادبن بادوسبان بن کاوباره . از ملوک طبرستان ، و مدت حکومت او سی سال بوده است . (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 405).
-
شهریار
لغتنامه دهخدا
شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) ابن تافیل (ودر نسخه ای از بدایع الازمان : تاقیل ). امیر عمان بروزگار ملک قاورد، و قاورد به عمان لشکر کشید و پس از غارت عمان امارت باز وی داد و هم شحنه ای از دست خود بدانجا بنشاند. (بدایع الازمان چ طهران ص 8، 9، 10).
-
شهریار
لغتنامه دهخدا
شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) ابن جمشیدبن بنداربن شیرزاد. از ملوک رویان بوده است و اوست که داعی صغیر را دستگیر کرد و نزد علی بن وهسودان نماینده ٔ المقتدر باﷲ عباسی فرستاد، و حکومت وی دوازده سال طول کشید. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 413).
-
شهریار
لغتنامه دهخدا
شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) ابن دارا. آخر طبقه ٔ اولاد باوندبن شاپوربن کیووس بن قباد است و حکومت این سلسله از سال 345 تا 397 هَ . ق .بوده است . (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 416، 417). رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 135 شود.
-
شهریار
لغتنامه دهخدا
شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) ابن رستم دیلمی . مؤلف حبیب السیربعضی از اخبار مربوط به دیالمه را به استناد روایت از او نقل میکند. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 421).
-
شهریار
لغتنامه دهخدا
شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) ابن شروین بن سرخاب بن مهرمردان بن سهراب بن باوبن شاپوربن کیووس . هشتمین از اسپهبدان طبرستان . (یادداشت مؤلف ).
-
شهریار
لغتنامه دهخدا
شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) ابن علاءالدوله ملقب به حسام الدوله . از امراء مازندران که به دست علاءالدوله حسن بن رستم بقتل رسید. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 420).
-
شهریار
لغتنامه دهخدا
شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) ابن کیخسرو (نصیرالدوله ) (717 - 725 هَ . ق .). حاکم و فرماندار کلارستاق در مازندران . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ رابینو ص 206).
-
شهریار
لغتنامه دهخدا
شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن محمدبن شهریار. محدث است . (ذکر اخبار اصفهان ج 1 ص 346).
-
شهریار
لغتنامه دهخدا
شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) بخشی از شهر تهران که 17000 تن سکنه دارد و مرکز آن کرشته و دیههای آن «علیشاه عوض » و «رباطکریم » است . (از فرهنگ فارسی معین ). در کتابهای جغرافیایی قدیم این نام را به یکی از ولایات مشهور نزدیک ری داده اند، و حمداﷲ مستوفی از قلعه...
-
شهریار
لغتنامه دهخدا
شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) بعضی از مورخان از وی به فرخان و بعضی به «شهربراز» تعبیر کرده اند و صاحب شاهنامه نامش را «کراز» گفته . محمدبن جریر طبری «شهر ایران » در قلم آورده و بر هر تقدیر چون از خاندان ملک نبود اکابر اعاجم از خدمتش عار داشتند و سه برادر از...