کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شهره ور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شهره ور
لغتنامه دهخدا
شهره ور. [ ش ُ رَ وَ ](اِخ ) دهی از دهستان دیجویجین تابع اردبیل است و 1183 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
واژههای مشابه
-
شهرة
لغتنامه دهخدا
شهرة. [ ش ُرَ ] (ع مص ) شَهْر. || آشکارا شدن چیزی بزشتی و رسوایی ، یا عام است . (منتهی الارب ). آشکارا شدن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به شَهر (ع مص ) شود.
-
شهرة
دیکشنری عربی به فارسی
شهرت , نام , اوازه , مشهور کردن
-
شهره ٔ آفاق
لغتنامه دهخدا
شهره ٔ آفاق . [ ش ُ رَ ی ِ ] (اِخ ) نام شاعری باستانی و از شعر او در لغت نامه ٔ اسدی شاهد آمده است و از این قرار از شاعران قرن چهارم یا اوایل قرن پنجم هجری است . او راست :ز همه خوبان سوی تو بدان یازم که همه خوبی سوی تو شده یازان . #تا ز هوای توام به ...
-
شهره بند
لغتنامه دهخدا
شهره بند. [ ش ُ رَ / رِ ب َ ] (ص مرکب ) نامدار و مشهور و معروف . || مشهور در نیکنامی . || کم عمق و سطحی . (ناظم الاطباء).
-
شهره قبا
لغتنامه دهخدا
شهره قبا. [ ش ُ رَ / رِ ق َ ] (ص مرکب ) آنکه جامه ٔ فاخر گرانبها یا پست اندک بها پوشد. کسی که لباس شهرت پوشد، و آن لباسی است که مورد نظر شود از جهت خوبی و رنگهای زننده یا از جهت کهنگی و کم بهایی . (از لغات دیوان شمس تبریزی ) : فلک ببست میان مرا ز فضل...
-
شهره نوش
لغتنامه دهخدا
شهره نوش . [ ش ُ رَ ] (اِخ ) فرزندگوهرآگین خزانه دار سلطان مسعود غزنوی است . بیهقی دروقایع سال 424 هَ . ق . می نویسد : طاهر دبیر، شغل کدخدایی نیکو میراند و هیچ خللی نیست و پسر گوهرآگین شهره نوش بادی در سر کرده بود و قزوین که ازآن ِ پدرش بود فروگرفته ...
-
شهره و گمنام
فرهنگ گنجواژه
متضاد.
-
جستوجو در متن
-
شهله
لغتنامه دهخدا
شهله . [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (از ع ، ص ) پیرزن . (غیاث ). عجوز. سخت پیر. (یادداشت مؤلف ). || (اِمص ) میش چشمی . سیاهی و کبودی یا سرخی در سیاهی چشم . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شهلة شود. || (اِ) گوشت بسیار چرب . (برهان ). گوشت بغایت چرب را گویند. (آنندراج...
-
خار و خس
لغتنامه دهخدا
خار و خس . [ رُ خ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) قصد از ایندو لفظ نوع مخصوصی از نباتات نیست بلکه مقصود از هر گیاهی که دارای خار و خس باشد و مردم را اذیت کند و از کار باز دارد. واضح است که در طرف مشرق نباتات خاردار در زمین بسیارند. (قاموس کتاب مقدس ). خا...
-
سخره
لغتنامه دهخدا
سخره . [ س ُ رَ / رِ ] (از ع ، ص ، اِ) مطیع و فرمانبردار. || آنکه او را هر کس مقهور و فرمانبر سازد. || آنکه بر وی بسیار مردم فسوس کنند. (منتهی الارب ). و در عربی بمعنی مسخرگی و استهزاء باشد. (برهان ). آنکه بر او استهزا و خنده کنند یعنی مسخره . (غیاث ...
-
نامور
لغتنامه دهخدا
نامور. [ نام ْ وَ ] (ص مرکب ) (از: نام + ور، پسوند اتصاف و دارندگی ، از مصدر بر: بردن ). (حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). نام آور. خداوند نام و آوازه . مشهور. معروف . (برهان قاطع) (آنندراج ). مخفف نام آور. کسی که به دلیری یا دانش یا نیکی شهرت یافته باشد....
-
شهریور
لغتنامه دهخدا
شهریور. [ ش َ ری وَ ] (اِخ ) نام فرشته ای است موکل بر آتش و موکل بر جمیع فلزات و تدبیر امور و مصالح . روز شهریور که روز چهارم است از هر ماه شمسی بدو تعلق دارد. بنابر قاعده ٔ کلیه که نزد مغان معتبر است که چون نام روز با نام ماه موافق آید عید باید کرد....