کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شهره بند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شهره بند
لغتنامه دهخدا
شهره بند. [ ش ُ رَ / رِ ب َ ] (ص مرکب ) نامدار و مشهور و معروف . || مشهور در نیکنامی . || کم عمق و سطحی . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
شهرة
لغتنامه دهخدا
شهرة. [ ش ُرَ ] (ع مص ) شَهْر. || آشکارا شدن چیزی بزشتی و رسوایی ، یا عام است . (منتهی الارب ). آشکارا شدن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به شَهر (ع مص ) شود.
-
شهرة
دیکشنری عربی به فارسی
شهرت , نام , اوازه , مشهور کردن
-
شهره قبا
لغتنامه دهخدا
شهره قبا. [ ش ُ رَ / رِ ق َ ] (ص مرکب ) آنکه جامه ٔ فاخر گرانبها یا پست اندک بها پوشد. کسی که لباس شهرت پوشد، و آن لباسی است که مورد نظر شود از جهت خوبی و رنگهای زننده یا از جهت کهنگی و کم بهایی . (از لغات دیوان شمس تبریزی ) : فلک ببست میان مرا ز فضل...
-
شهره نوش
لغتنامه دهخدا
شهره نوش . [ ش ُ رَ ] (اِخ ) فرزندگوهرآگین خزانه دار سلطان مسعود غزنوی است . بیهقی دروقایع سال 424 هَ . ق . می نویسد : طاهر دبیر، شغل کدخدایی نیکو میراند و هیچ خللی نیست و پسر گوهرآگین شهره نوش بادی در سر کرده بود و قزوین که ازآن ِ پدرش بود فروگرفته ...
-
شهره ور
لغتنامه دهخدا
شهره ور. [ ش ُ رَ وَ ](اِخ ) دهی از دهستان دیجویجین تابع اردبیل است و 1183 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
شهره و گمنام
فرهنگ گنجواژه
متضاد.
-
جستوجو در متن
-
خرمهره
لغتنامه دهخدا
خرمهره . [ خ َ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) سفیدمهره باشد که نوعی از بوق است و آنرا در حمامها و آسیاها و بازیگاهها و بتخانه ها و بعضی مصافها می نوازند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).بعربی آنرا ناقوس و بهندی سنگه نامند. (غیاث اللغات ) (آ...
-
شهربند
لغتنامه دهخدا
شهربند. [ ش َ ب َ ] (ن مف مرکب ) بندشده در شهر. محصور و مقید در شهر. مقید و محبوس . (غیاث اللغات ). کنایه از زندانی است . (آنندراج ). آنکه او را به اقامت در شهری معلوم مجازات کرده اند. محبوس که تنها در شهر معینی تواند زیست و بخارج نبایدش رفتن . که مح...
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ](اِخ ) فرالاوی . محمدبن موسی . از اجله ٔ شعرای دوره ٔ سامانیان . معاصر شهید و رودکی . او عمری طویل یافته و ویرا جز دیوان غزل و قصیده ، مثنوی به بحر خفیف بوده و با علو مقام ادبی ثروت و بضاعتی چنانکه باید نداشته است . رودکی...
-
رسن
لغتنامه دهخدا
رسن . [ رَ س َ ] (ع اِ) ریسمان ، و با تازی مشترکست . (از شعوری ج 2 ص 12). ریس (در تداول مردم قزوین ). (ناظم الاطباء). ریسمان . حبل . (ترجمان القرآن ) (دهار) (ناظم الاطباء). ریسمانی که بدان چیزهارا می بندند، در سنسکریت رشتابه معنی رسن است . (فرهنگ نظا...
-
عیار
لغتنامه دهخدا
عیار. [ ع َی ْ یا ] (ع ص ) بسیار آمدوشدکننده و گریزنده و مرد تیزخاطر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مرد بسیار آمدوشدکننده و ذکی . (از اقرب الموارد). || بسیارگشت و بهر سو رونده در چراگاه . (منتهی الارب ). بسیار گشت کننده . (ناظم الاطباء). آنکه بهر سو...
-
گوزن
لغتنامه دهخدا
گوزن . [ گ َ وَ ] (اِ) گاو کوهی . (لغت فرس ص 378). گاو کوهی ماده . (صحاح الفرس ). نوعی از گاو کوهی باشد، و شاخهای او به شاخهای درخت خشک شده ماند. گویند آب گوشه های چشم او تریاق زهرهاست . (برهان ). گاوکوهی را گویند که شاخهای بلند دارد و از گوشه های چش...