کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شهد و شیرینی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شهد و شیرینی
فرهنگ گنجواژه
حلاوت.
-
واژههای مشابه
-
شَهِدَ
فرهنگ واژگان قرآن
گواهي داد - شهادت داد
-
شیره یا شهد زدن به
دیکشنری فارسی به عربی
عصير
-
جستوجو در متن
-
شیرینی
لغتنامه دهخدا
شیرینی . (ص نسبی ، اِ مرکب )هر چیز شیرین . هر چیز که مزه ٔ قند و نبات دهد و حلاوت داشته باشد. (یادداشت مؤلف ). || آنچه پزند و سازند از خوردنیهای شیرین . خوردنیهای گوناگون که از شکر و عسل و قند ممزوج با دیگر چیزها سازند. آنچه قناد پزد از اقسام خوردنی...
-
نوش آفرین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) nuš[']āfarin آنکه شهد و شیرینی سازد.
-
نوش آگین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] nuš[']āgin پر از شهد و شیرینی.
-
نوش آمیغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] nuš[']āmiq آمیخته به شهد و شیرینی.
-
طعم
لغتنامه دهخدا
طعم . [ طَ ] (ع اِ) شیرینی و تلخی و آنچه مابین آنهاست و ترشی و نمکینی در خوردنی و نوشیدنی . ج ، طُعوم . مزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چشش . یقال : لیس له طعم ٌ و ما هو بذی طعم . (منتهی الارب ). لذت . (غیاث اللغات ). آنچه حیوان یابد بوسیله ٔ ظاهر ر...
-
شهدآمیز
لغتنامه دهخدا
شهدآمیز. [ ش َ ] (ن مف مرکب ) شیرین و مخلوط با شیرینی . (ناظم الاطباء). آمیخته با شهد. || مجازاً، شیرین سخن . شیرین گفتار : شاه از آن سرخ سیب شهدآمیزخواست افسانه ای نشاطانگیز. نظامی .بوسه ای بر کنار ساغر ده پس بگیر آن شراب شهدآمیز. سعدی .- کلام شهدآم...
-
نوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) nuš ۱. [مقابلِ نیش] هرچیز مطبوع و خوشایند.۲. (شبهجمله) گوارا باد؛ نوش جان باد.۳. [قدیمی] عسل؛ شهد؛ انگبین.۴. [قدیمی] پادزهر؛ تریاق.۵. [قدیمی] شراب؛ باده.۶. [قدیمی] نوعی نقل و شیرینی که برای مزۀ شراب میخورند.۷. (اسم مصدر) [قدیمی] زندگی؛ حیات؛ ...
-
پری
لغتنامه دهخدا
پری . [ پ ُ / پ ُرْ ری ](حامص ) حالت و چگونگی پر. آکندگی . زفتی . مملوی . اِمتلاء. مِلاء. مِلائة. انباشتگی . بَشم . کظة : نیشکری باش ز پُرّی خموش چند زدن چون نی خالی خروش . امیرخسرو.- || امتلاء معده :مرد را چون ممتلی شداز حسد کار افتراست بدمزاجان را ...
-
شکرپاره
لغتنامه دهخدا
شکرپاره . [ش َ ک َ پا رَ / رِ ] (اِ مرکب ) قطعه ای از شکر. (فرهنگ فارسی معین ). || نوعی از حلوا. (ناظم الاطباء). قطاع . قسمی شیرینی . (یادداشت مؤلف ). طرز تهیه ٔ آن چنین است که مقداری روغن را داغ کنند و بقدری آرد در آن ریزند که مثل ترحلوا شود. آن وق...
-
بسیاری
لغتنامه دهخدا
بسیاری . [ ب ِ ] (حامص ) بسیار و بمعنی درازی مجاز است . (آنندراج ). کثرت و فراوانی و زیادتی . (ناظم الاطباء). وفور. فزونی . بیشی . برکت . انبوهی . فرط. عَمَم . (منتهی الارب ). کثرت . (دانشنامه ٔ علایی ص 95). مقابل کمی و قلت . اضعّاف : از بسیاری که بو...