کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شهده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شهده
فرهنگ نامها
(تلفظ: šahde) (شهد + ه (پسوند نسبت)) ، منسوب به شهد . ← شهد .
-
واژههای مشابه
-
شهدة
لغتنامه دهخدا
شهدة. [ ش َ دَ ] (ع اِ) اخص است از شهد که بمعنی انگبین با موم است . (منتهی الارب ). یک قطعه از عسل با موم . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
زبیبی
لغتنامه دهخدا
زبیبی . [ زَ ] (اِخ ) عبداﷲبن ابی طالب زبیبی ، مکنی به ابوبکر. از زبیبیه ٔ بغداد است و از شهدة روایت دارد. در نسخ قاموس همه جا عبداﷲبن طالب آمده و صواب عبداﷲبن ابی طالب است . (از تاج العروس ). ابوبکر عبداﷲ پسر طالب از زبیبیة (محله ای ببغداد) است . (ا...
-
بازی
لغتنامه دهخدا
بازی . (اِخ ) حسین بن عمربن نصر بازی موصلی ، مکنی به ابو عبداﷲ، نسبت وی بجد اعلای او و از باز قریه ٔ نزدیک مرو است . وی از شهدة و پدرش عمر حدیث کرد و ببغداد رفت و آنگاه به حلب شد. وی بسال 552 هَ . ق . در موصل متولد شد و در همان شهر بسال 622 هَ . ق . ...
-
علی انباری
لغتنامه دهخدا
علی انباری . [ ع َ ی ِ اَم ْ ] (اِخ ) ابن محمدبن یحیی درینی انباری ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به ثقةالدولة. وی از ادبای توانگر بغداد و شوی «شهده ٔ» کاتب بود. که در سال 475 هَ . ق . متولد شد. وی از خواص المقتفی لامراﷲ عباسی بود و مدرسه ای برای شافعیا...
-
شهدةالکاتبة
لغتنامه دهخدا
شهدةالکاتبة. [ ش َ دَ تُل ْ ت ِ ب َ ] (اِخ ) شهدة دختر ابونصر احمدبن الفرج بن عمر الابری . اصل او از دینور است در 482 هَ . ق . در بغداد متولد گردیده و در 574 در همان شهر درگذشته است . بانویی دانشمند و فقیه و راوی حدیث بود و عده ٔ بسیاری از او روایت ک...
-
هف
لغتنامه دهخدا
هف . [ هَِ ف ف ] (ع ص ، اِ) کشت از وقت درو گذشته که دانه ها از وی ریخته باشد. || ابر تنک بی آب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کفچلیزهای بزرگ .(منتهی الارب ). وعامیص الکبار. (اقرب الموارد). || مرد سبک . (منتهی الارب ). || شهد تنک . (منتهی الار...
-
شهد
لغتنامه دهخدا
شهد.[ ش َ ] (ع اِ) انگبین با موم . ج ، شِهاد. (منتهی الارب ). ابومنصور. (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). عسل که هنوز در موم باشد. (از بحر الجواهر). انگبین ناپالوده . (مهذب الاسماء). انگبین سپید. (زمخشری ). انگبین . (دهار). انگبین است و بعربی عسل ...
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن میمون التمیمی الموصلی . مکنی به ابی محمد، و هرگاه که رشید استخفاف او خواستی وی را با کنیت ابوصفوان خواندی . مقام او در علم و ادب وشعر چنانست که ذکر آنهمه موجب اطاله ٔ کلام گردد، و آن بر واقفان اخبار و متتبعان آثار ...